- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۴
- بازدید: ۹۸۶
- شماره مطلب: ۲۶۹۸
-
چاپ
آغاز میشد کربلا، یک کاروان غربت
تا مرد در انبوه شب پنهان قدم میزد
در کوچههای کوفه بوی نان قدم میزد
دریا پریشان میشد از اعجاز هر گامش
انگار هر آیینه در طوفان قدم میزد
آن شب شب قدر تمام آسمانها بود
در کوچهها پس کوچهها، قرآن قدم میزد
آبستن فریاد بودند ابرها آن شب
در شهر، تنها غربت باران قدم میزد
خورشید در فکر غروبی تلخ بود و ماه
در کوچههای آسمان گریان قدم میزد
آن شب اذان غربت مولای درویشان
بر بام مسجد بیسر و سامان قدم میزد
فردا فقط اندوه تنهاییّ مولا بود
در انزوای حجم نخلستان قدم میزد
آغاز میشد کربلا، یک کاروان غربت
در کوچههای کوفه، سرگردان قدم میزد
طبع یتیمم روزها در جستوجوی او
از ابتدای شعر تا پایان قدم میزد
-
چارپارۀ چشمانش
آن سوی چشمهای خدا مردیست
مست حضور تشنۀ روییدن
میگیرد آسمان نگاه او
آدینهها بهانۀ باریدن
-
غربت سقّا
دوباره سجده کرد آن خاک صحرایی که میگویند
به پای قامت تنها اهورایی که میگویند
و شست آن واژههای تشنه را تنهایی باران
به یاد غربت سقّای تنهایی که میگویند
-
زلال نگاه
خورشید، شب، نگاه تو را خواب دیده است
مهتاب روی ماه تو را خواب دیده است
شرمندۀ نگاه تو هفت آسمان شده است
پابند چشمهات زمین و زمان شده است
آغاز میشد کربلا، یک کاروان غربت
تا مرد در انبوه شب پنهان قدم میزد
در کوچههای کوفه بوی نان قدم میزد
دریا پریشان میشد از اعجاز هر گامش
انگار هر آیینه در طوفان قدم میزد
آن شب شب قدر تمام آسمانها بود
در کوچهها پس کوچهها، قرآن قدم میزد
آبستن فریاد بودند ابرها آن شب
در شهر، تنها غربت باران قدم میزد
خورشید در فکر غروبی تلخ بود و ماه
در کوچههای آسمان گریان قدم میزد
آن شب اذان غربت مولای درویشان
بر بام مسجد بیسر و سامان قدم میزد
فردا فقط اندوه تنهاییّ مولا بود
در انزوای حجم نخلستان قدم میزد
آغاز میشد کربلا، یک کاروان غربت
در کوچههای کوفه، سرگردان قدم میزد
طبع یتیمم روزها در جستوجوی او
از ابتدای شعر تا پایان قدم میزد