- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۲
- بازدید: ۱۴۶۶
- شماره مطلب: ۲۶۸۴
-
چاپ
در خون خود حسین محمّد شد
فرقی نمیکند به کجا باشد، وقتی که مرد مرد خدا باشد
دست محمد است به همراهش، مردی که از تبار کسا باشد
دستی که در غدیر بلند آمد، در ساحل فرات به خاک افتاد
یک دست هم صدا که ندارد، آه، باید که هر دو دست جدا باشد
یثرب دوباره نامه به احمد داد، یک کوفه نامه سوی حسین آمد
افسوس نامههای پر از دعوت این بار سر به مُهر ریا باشد
بر ذوالجناح زخمی «جاءَالحَق»، آمد به حرف زور بگوید: نه
چیزی نمانده تا «زَهَقالباطِل» شأن نزول آیۀ «لا» باشد
تا جان مگر به در ببرد اسلام، در لیله المبیت خطر خون داد
این بار خانه خیمۀ سجّاد و در پشت در کمین جفا باشد
تنها علی برای محمّد ماند، تنها حسین مانده و عبّاسش
اندازۀ دو بوسه بر اندامش از تیر و نیزه کاش که جا باشد
دادش امان که دست وفا دیگر، بردارد از حسین و نمیدانست
هارون که دل نمیکند از موسی، گوساله هر چقدر طلا باشد!
مردی که از خجالت لبهایش خورشید سینه چاکتر از ماه است
مردی که ماه، ماه بنیهاشم، شقّالقمر مباد روا باشد
اینک اگر یزید، ابوسفیان، در خون خود حسین محمّد شد
این بار اسیر شعب ابیطالب باید شهید کربُبَلا باشد
تا کوفیان هند جگرخوارش این بار تشنه سر ببرند از تن
تا کربلا اُحُد شود او حمزه، آمد که سیّدالشهدا باشد
***
ایمن مباش کودک شش ماهه، بسته است شب یمین و یسارت را
از دوری تیری آید و میترسم «خَیرُ الاُمورِ اَوسَطِها» باشد
-
آبروداری
چشم اگر امسال را هم آبروداری کند
گریه میخواهد مرا از هرچه خود، عاری کند
هرکسی اینجا هنر کرده است، با اشک آمده است
کاش پلک از این هنرها پردهبرداری کند
-
راه عاشقی
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!
جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
-
امام پریها
حیا به دست تو آموخت دلبریها را
و آمدی که امامت کنی پریها را
بیا ببین زنی از نسل کربلا، زینب
چنان تو کرده ادا حقّ خواهریها را
خطیب خطبۀ غربت، رضای خفته به قم
بگیر دست دل پای منبریها را
-
قشلاق عشق
ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را
قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را
ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا
دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را
در خون خود حسین محمّد شد
فرقی نمیکند به کجا باشد، وقتی که مرد مرد خدا باشد
دست محمد است به همراهش، مردی که از تبار کسا باشد
دستی که در غدیر بلند آمد، در ساحل فرات به خاک افتاد
یک دست هم صدا که ندارد، آه، باید که هر دو دست جدا باشد
یثرب دوباره نامه به احمد داد، یک کوفه نامه سوی حسین آمد
افسوس نامههای پر از دعوت این بار سر به مُهر ریا باشد
بر ذوالجناح زخمی «جاءَالحَق»، آمد به حرف زور بگوید: نه
چیزی نمانده تا «زَهَقالباطِل» شأن نزول آیۀ «لا» باشد
تا جان مگر به در ببرد اسلام، در لیله المبیت خطر خون داد
این بار خانه خیمۀ سجّاد و در پشت در کمین جفا باشد
تنها علی برای محمّد ماند، تنها حسین مانده و عبّاسش
اندازۀ دو بوسه بر اندامش از تیر و نیزه کاش که جا باشد
دادش امان که دست وفا دیگر، بردارد از حسین و نمیدانست
هارون که دل نمیکند از موسی، گوساله هر چقدر طلا باشد!
مردی که از خجالت لبهایش خورشید سینه چاکتر از ماه است
مردی که ماه، ماه بنیهاشم، شقّالقمر مباد روا باشد
اینک اگر یزید، ابوسفیان، در خون خود حسین محمّد شد
این بار اسیر شعب ابیطالب باید شهید کربُبَلا باشد
تا کوفیان هند جگرخوارش این بار تشنه سر ببرند از تن
تا کربلا اُحُد شود او حمزه، آمد که سیّدالشهدا باشد
***
ایمن مباش کودک شش ماهه، بسته است شب یمین و یسارت را
از دوری تیری آید و میترسم «خَیرُ الاُمورِ اَوسَطِها» باشد