- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۴
- بازدید: ۲۸۹۳
- شماره مطلب: ۲۶۶۵
-
چاپ
میان دشت عطش، خیمههای در آتش
برای گریه دلم یک اشاره میخواهد
نگاه، رخصت اشکی دوباره میخواهد
میان دشت عطش خیمههای در آتش
کسی که رفت دلی پر شراره میخواهد
به گوش میرسد این مرثیه ز مَشک عمو
غم رقیّه دلی پاره پاره میخواهد
سه ساله زیور خود باز کرد از کرمش
همین که دید کسی گوشواره میخواهد
برای اینکه نیفتد به دست نامردان
فرار میکند و راه چاره میخواهد
شب است و در دل صحرا بهانه میگیرد
برای دیدن بابا بهانه میگیرد
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
میان دشت عطش، خیمههای در آتش
برای گریه دلم یک اشاره میخواهد
نگاه، رخصت اشکی دوباره میخواهد
میان دشت عطش خیمههای در آتش
کسی که رفت دلی پر شراره میخواهد
به گوش میرسد این مرثیه ز مَشک عمو
غم رقیّه دلی پاره پاره میخواهد
سه ساله زیور خود باز کرد از کرمش
همین که دید کسی گوشواره میخواهد
برای اینکه نیفتد به دست نامردان
فرار میکند و راه چاره میخواهد
شب است و در دل صحرا بهانه میگیرد
برای دیدن بابا بهانه میگیرد