- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۳
- بازدید: ۱۶۵۸
- شماره مطلب: ۲۶۶۳
-
چاپ
احلی من البلا
بر تن دشت ردپا مانده
گیسویت در هوا رها مانده
بازویت آنقدر که ضربت داشت
ردّ شمشیر در هوا مانده
بند نعلین ظاهرا، در اصل
دهن ازرق است وا مانده
یا حسین گفتنت که غوغا کرد
صبر کن ذکر مرتضی مانده
پس مدینه برادری شده است
که چنین پای کربلا مانده
پشت هر ذکر یا عمو جانت
هوس ذکر یا اخا مانده
لشکر تیغ! چشمتان روشن
یادگاری مجتبی مانده
گر چه «احلی من العسل» گفتی
تازه احلی من البلا مانده
چه به روز تو آمده که هنوز
کمر خیمهگاه تا مانده
زیر پا ماندهای و با حسرت
نو عروس تو روی پا مانده
دست تو در میان خون خودت
دست او نیز در حنا مانده
داستان جداییات این شد
سر جدا، تن جدا جدا مانده
تیغها که کشیدهات کردند
وای من سهم نعلها مانده
گر چه قدت بلند شد اما
نجمه بعد از تو بیعصا مانده
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
احلی من البلا
بر تن دشت ردپا مانده
گیسویت در هوا رها مانده
بازویت آنقدر که ضربت داشت
ردّ شمشیر در هوا مانده
بند نعلین ظاهرا، در اصل
دهن ازرق است وا مانده
یا حسین گفتنت که غوغا کرد
صبر کن ذکر مرتضی مانده
پس مدینه برادری شده است
که چنین پای کربلا مانده
پشت هر ذکر یا عمو جانت
هوس ذکر یا اخا مانده
لشکر تیغ! چشمتان روشن
یادگاری مجتبی مانده
گر چه «احلی من العسل» گفتی
تازه احلی من البلا مانده
چه به روز تو آمده که هنوز
کمر خیمهگاه تا مانده
زیر پا ماندهای و با حسرت
نو عروس تو روی پا مانده
دست تو در میان خون خودت
دست او نیز در حنا مانده
داستان جداییات این شد
سر جدا، تن جدا جدا مانده
تیغها که کشیدهات کردند
وای من سهم نعلها مانده
گر چه قدت بلند شد اما
نجمه بعد از تو بیعصا مانده