مشخصات شعر

سمت بهار

از دگران حسن تو باشد جدا

حسن رخت جلوۀ حسن خدا

 

قدر شب قدر بود موی تو

رونق محراب ز ابروی تو

 

حسن تو آب رخ گل می‌برد

بهار تو گل جامه به تن می‌درد

 

خسرو اقلیم نجابت تویی

جمله سؤالیم و اجابت تویی

 

صبا به گل گوید و گل با صبا

تهنیت ولادت مجتبی

 

محو تو خورشید ز بخشندگی

خوب‌تر از او به درخشندگی

 

ای که تویی از همه محبوب‌تر

وز همه خوبان جهان خوب‌تر

 

سید سر سلسلۀ فاطمی

با نفست عطر بنی‌هاشمی

 

ای که سرانگشت تو سمت بهار

جان بهار از تو بود بی‌قرار

 

نور مه و چهرۀ تابان تو

بوی بهشت است و گریبان تو

 

یوسف زهرایی و گاه عبور

کوچه ز نور قدمت غرق نور

 

سرِّ عظیمی که نهان آمده

راز گشوده به جهان آمده

 

قدر وجود تو بود ناشناس

چون شب قدری تو و لبریز یاس

 

راه به رازت نبرد هیچ‌کس

دور بود از تو مرا دسترس

 

جای مرا نیست چو در آن حریم

از در این خانه مرانم کریم

 

رد مکن از خانه و مشکن دلم

غمزده‌ام در به درم سائلم

 

عهد کنم همچو گدایی نجیب

در نزنم سر دهم امن یجیب

 

کم نشوم گر تو مرا پُر کنی

گم نشوم گر تو مرا دُر کنی

 

قبلۀ عباس پناهم بده

نذر حسینت کن و راهم بده

 

****

 

ای که بود خلوتی تربتت

شاهدی از بی‌کسی و غربتت

 

ز آتش خاموش تو آموخت شمع

سوختن و آب شدن بین جمع

 

آخر کار ای پسر فاطمه

جای گرفتی به بر فاطمه

 

زهر نمود ار چه خلاصت ز غم

بشکند آن دست که کرد این ستم

سمت بهار

از دگران حسن تو باشد جدا

حسن رخت جلوۀ حسن خدا

 

قدر شب قدر بود موی تو

رونق محراب ز ابروی تو

 

حسن تو آب رخ گل می‌برد

بهار تو گل جامه به تن می‌درد

 

خسرو اقلیم نجابت تویی

جمله سؤالیم و اجابت تویی

 

صبا به گل گوید و گل با صبا

تهنیت ولادت مجتبی

 

محو تو خورشید ز بخشندگی

خوب‌تر از او به درخشندگی

 

ای که تویی از همه محبوب‌تر

وز همه خوبان جهان خوب‌تر

 

سید سر سلسلۀ فاطمی

با نفست عطر بنی‌هاشمی

 

ای که سرانگشت تو سمت بهار

جان بهار از تو بود بی‌قرار

 

نور مه و چهرۀ تابان تو

بوی بهشت است و گریبان تو

 

یوسف زهرایی و گاه عبور

کوچه ز نور قدمت غرق نور

 

سرِّ عظیمی که نهان آمده

راز گشوده به جهان آمده

 

قدر وجود تو بود ناشناس

چون شب قدری تو و لبریز یاس

 

راه به رازت نبرد هیچ‌کس

دور بود از تو مرا دسترس

 

جای مرا نیست چو در آن حریم

از در این خانه مرانم کریم

 

رد مکن از خانه و مشکن دلم

غمزده‌ام در به درم سائلم

 

عهد کنم همچو گدایی نجیب

در نزنم سر دهم امن یجیب

 

کم نشوم گر تو مرا پُر کنی

گم نشوم گر تو مرا دُر کنی

 

قبلۀ عباس پناهم بده

نذر حسینت کن و راهم بده

 

****

 

ای که بود خلوتی تربتت

شاهدی از بی‌کسی و غربتت

 

ز آتش خاموش تو آموخت شمع

سوختن و آب شدن بین جمع

 

آخر کار ای پسر فاطمه

جای گرفتی به بر فاطمه

 

زهر نمود ار چه خلاصت ز غم

بشکند آن دست که کرد این ستم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×