- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۸
- بازدید: ۱۳۶۳
- شماره مطلب: ۲۴۷۵
-
چاپ
کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست
از غم اینکه مرا تا کربلایش راه نیست
شرح هجران در مجال یک غزل، کوتاه نیست
قطره قطره میچکد از چشم من باران اشک
کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست
آه هم با دیدن ما میکِشَد از سینه آه..
حالِ ماتم دیدگان هم مثل ما جانکاه نیست
کربلا...، پای پیاده...، اربعین...، زائر شدن؛
برمنِ جا مانده از ره، حسرتش دلخواه نیست
هر که جامانده یقین داند سرِ این سفره است
زان که جز بابُ الحسین از بهر او درگاه نیست
گفت شه با زینبش رخت اسیری کن به تن
بعد از عباس این حرم را خیمه و خرگاه نیست
تا عمود آهنین بر فرق سقایم نشست
در کنار علقمه پشت من از غصّه شکست
-
من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم
بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم
رأس تو را دیدم به نیزه، گریه کردم
من در پی هر کودک تنها دویدم
بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم
-
ز داغش خون به دلها شد
یه داغی تو دلم دارم
فقط شوق حرم دارم
کار من حسرته، آه
بخون شعرم رو، غم دارم
-
شمع خرابه
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد؟
گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد
-
اشاره
امشب دو دیدهام ز غمت پُر ستاره است
آن را که نیست چاره بهجز این، چه چاره است؟
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است
کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست
از غم اینکه مرا تا کربلایش راه نیست
شرح هجران در مجال یک غزل، کوتاه نیست
قطره قطره میچکد از چشم من باران اشک
کاروانها راهیاند و بر لبم جز آه نیست
آه هم با دیدن ما میکِشَد از سینه آه..
حالِ ماتم دیدگان هم مثل ما جانکاه نیست
کربلا...، پای پیاده...، اربعین...، زائر شدن؛
برمنِ جا مانده از ره، حسرتش دلخواه نیست
هر که جامانده یقین داند سرِ این سفره است
زان که جز بابُ الحسین از بهر او درگاه نیست
گفت شه با زینبش رخت اسیری کن به تن
بعد از عباس این حرم را خیمه و خرگاه نیست
تا عمود آهنین بر فرق سقایم نشست
در کنار علقمه پشت من از غصّه شکست