- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۱۰
- بازدید: ۸۳۰۳
- شماره مطلب: ۲۴۶۷
-
چاپ
هفتاد و دو تا کرببلایی که نداری
فکر توام و صحن و سرایی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری
له له زدهام تا بنشینم لب حوض و
فوارهای و آب نمایی که نداری
زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشۀ تنهایی که جایی نداری
کو کهنه رواقی که به قبلم بفشارد
هفتاد و دو تا کرببلایی که نداری
آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدایی که نداری
بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه سرایی که نداری
پس میشکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیۀ لبریز عزایی که نداری
سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری
حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
در گوشۀ ایوان طلایی که نداری
-
غزلهای فرات
باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه
باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه
دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه
-
سورۀ لب تشنه
داری هوای هیئتمان میکنی حسین
لبریز از فضیلتمان میکنی حسین
داری به سمت هیئتمان گام میزنی
دل آشنای غربتمان میکنی حسین -
دل خوشبو
دست بر سینه فرود آمد و دم خوشبو شد
اشک از چشم برون آمد و غم خوشبو شد
نوحههای دودمه تاب ز هیئت بردند
غم که روی جگرم ریخت، دلم خوشبو شد -
عطر یاس سرخ
بوی سیب سرخ دارد میوزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل میبرد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد میپرد در کربلا
هفتاد و دو تا کرببلایی که نداری
فکر توام و صحن و سرایی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری
له له زدهام تا بنشینم لب حوض و
فوارهای و آب نمایی که نداری
زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشۀ تنهایی که جایی نداری
کو کهنه رواقی که به قبلم بفشارد
هفتاد و دو تا کرببلایی که نداری
آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدایی که نداری
بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه سرایی که نداری
پس میشکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیۀ لبریز عزایی که نداری
سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری
حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
در گوشۀ ایوان طلایی که نداری
پس میشکنم تکه به تکه دل خود را در تکیۀ لبریز عزایی که نداری
عالی عالی عالی
عالی عالی عالی...
ای جانم
بسیار زیبا .......