- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۹
- بازدید: ۲۸۷۳
- شماره مطلب: ۲۳۴۹
-
چاپ
هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز
هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا
شق القمر امام را دیدم
هفتاد دو و پشت آسمان خم شد
وقتی کمر امام را دیدم
هفتاد و دو زبح و یک خلیل الله
در عزم خلیل حق خلل هرگز
در سیر و سلوک فی سبیل الله
تعظیم به هیبت هبل هرگز
در هلهلۀ بتان هر جایی
اینگونه که دید خود شکستن را
افروخت شرارۀ ستم سوزی
آموخت ره زخویش رستن را
بنگر حرکات نور اعظم را
در ورطۀ تشنگی تلاطم کرد
هفتاد و دو کشتی نجات آورد
هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد
هفتاد و دو کاروان و یک سالار
هفتاد و دو باهه روبرو دارد
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه
با امت خویش گفتگو دارد
آن اسوۀ پاک باز میگوید
آنان که ز راز مرگ آگاهند
در دشت جنون زپا نمیافتند
بر مرکب خون هماره در راهند
هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد
هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت
هفتاد و دو سر سپردۀ مولا
تسلیم اشارههای یک انگشت
انگشت اشارتی که او دارد
فردا به مصاف میبرد ما را
گر شیوۀ نو پریدن آموزیم
تا قلۀ قاف میبرد ما را
فردا که ز نیزه میدمد خورشید
فردا که خروس مرگ میخواند
ار خنجر و مرگ حجله میبندیم
ما را چو عروس مرگ میخواند
هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز
هفتاد و دو کربلای پی در پی
هفتاد و دو لحظۀ سرافرازی
سرهای بریده خون چکان بر نی
-
دو رکعت غم
من نمیدانم که در روز نبرد
داغ اکبر با دل لیلا چه کرد
یاد کن از آفتاب نیمروز
یک دو رکعت در غم اکبر بسوز
-
آخرین ققنوس
آه! از آن ساعت که طفل تشنهلب
لب گشود از خنده در اوج طلببلبلان چَهچَه ز ماتم میزنند
روز و شب از کربلا، دم میزنند -
فدای دو دست اباالفضل
دل من فدای دو دست اباالفضل
به قربان چشمان مست اباالفضل
ربود از همه ساقیان گوی سبقت
به چوگان دل، ناز شست اباالفضل
-
شور جنون
محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچههایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
تلاطم میکند حنجربه حنجر
هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز
هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا
شق القمر امام را دیدم
هفتاد دو و پشت آسمان خم شد
وقتی کمر امام را دیدم
هفتاد و دو زبح و یک خلیل الله
در عزم خلیل حق خلل هرگز
در سیر و سلوک فی سبیل الله
تعظیم به هیبت هبل هرگز
در هلهلۀ بتان هر جایی
اینگونه که دید خود شکستن را
افروخت شرارۀ ستم سوزی
آموخت ره زخویش رستن را
بنگر حرکات نور اعظم را
در ورطۀ تشنگی تلاطم کرد
هفتاد و دو کشتی نجات آورد
هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد
هفتاد و دو کاروان و یک سالار
هفتاد و دو باهه روبرو دارد
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه
با امت خویش گفتگو دارد
آن اسوۀ پاک باز میگوید
آنان که ز راز مرگ آگاهند
در دشت جنون زپا نمیافتند
بر مرکب خون هماره در راهند
هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد
هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت
هفتاد و دو سر سپردۀ مولا
تسلیم اشارههای یک انگشت
انگشت اشارتی که او دارد
فردا به مصاف میبرد ما را
گر شیوۀ نو پریدن آموزیم
تا قلۀ قاف میبرد ما را
فردا که ز نیزه میدمد خورشید
فردا که خروس مرگ میخواند
ار خنجر و مرگ حجله میبندیم
ما را چو عروس مرگ میخواند
هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز
هفتاد و دو کربلای پی در پی
هفتاد و دو لحظۀ سرافرازی
سرهای بریده خون چکان بر نی