مشخصات شعر

هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز

هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا

شق القمر امام را دیدم

هفتاد دو و پشت آسمان خم شد

وقتی کمر امام را دیدم

 

هفتاد و دو زبح و یک خلیل الله

در عزم خلیل حق خلل هرگز

در سیر و سلوک فی سبیل الله

تعظیم به هیبت هبل هرگز

 

در هلهلۀ بتان هر جایی

این‌گونه که دید خود شکستن را

افروخت شرارۀ ستم سوزی

آموخت ره زخویش رستن را

 

بنگر حرکات نور اعظم را

در ورطۀ تشنگی تلاطم کرد

هفتاد و دو کشتی نجات آورد

هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد

 

هفتاد و دو کاروان و یک سالار

هفتاد و دو باهه روبرو دارد

گاهی ز تنور و گاه بر نیزه

با امت خویش گفتگو دارد

 

آن اسوۀ پاک باز می‌گوید

آنان که ز راز مرگ آگاهند

در دشت جنون زپا نمی‌افتند

بر مرکب خون هماره در راهند

 

هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد

هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت

هفتاد و دو سر سپردۀ مولا

تسلیم اشاره‌های یک انگشت

 

انگشت اشارتی که او دارد

فردا به مصاف می‌برد ما را

گر شیوۀ نو پریدن آموزیم

تا قلۀ قاف می‌برد ما را

 

فردا که ز نیزه می‌دمد خورشید

فردا که خروس مرگ می‌خواند

ار خنجر و مرگ حجله می‌بندیم

ما را چو عروس مرگ می‌خواند

 

هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز

هفتاد و دو کربلای پی در پی

هفتاد و دو لحظۀ سرافرازی

سرهای بریده خون چکان بر نی

هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز

هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا

شق القمر امام را دیدم

هفتاد دو و پشت آسمان خم شد

وقتی کمر امام را دیدم

 

هفتاد و دو زبح و یک خلیل الله

در عزم خلیل حق خلل هرگز

در سیر و سلوک فی سبیل الله

تعظیم به هیبت هبل هرگز

 

در هلهلۀ بتان هر جایی

این‌گونه که دید خود شکستن را

افروخت شرارۀ ستم سوزی

آموخت ره زخویش رستن را

 

بنگر حرکات نور اعظم را

در ورطۀ تشنگی تلاطم کرد

هفتاد و دو کشتی نجات آورد

هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد

 

هفتاد و دو کاروان و یک سالار

هفتاد و دو باهه روبرو دارد

گاهی ز تنور و گاه بر نیزه

با امت خویش گفتگو دارد

 

آن اسوۀ پاک باز می‌گوید

آنان که ز راز مرگ آگاهند

در دشت جنون زپا نمی‌افتند

بر مرکب خون هماره در راهند

 

هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد

هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت

هفتاد و دو سر سپردۀ مولا

تسلیم اشاره‌های یک انگشت

 

انگشت اشارتی که او دارد

فردا به مصاف می‌برد ما را

گر شیوۀ نو پریدن آموزیم

تا قلۀ قاف می‌برد ما را

 

فردا که ز نیزه می‌دمد خورشید

فردا که خروس مرگ می‌خواند

ار خنجر و مرگ حجله می‌بندیم

ما را چو عروس مرگ می‌خواند

 

هفتاد و دو لحظه، لحظۀ پرواز

هفتاد و دو کربلای پی در پی

هفتاد و دو لحظۀ سرافرازی

سرهای بریده خون چکان بر نی

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×