- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۲۰
- بازدید: ۱۱۷۳
- شماره مطلب: ۲۱۷۲
-
چاپ
سهم امامت
نوشتن از تو برایم زیاد آسان نیست
که دست قاصدک من حریف توفان تو نیست
رهاست موی تو در باد و باد حیران است:
عجیب! پای تو بر قالی سلیمان نیست
مگر نه اینکه تو دعوت شدی به مهمانی
بگو چرا سر و وضعت شبیه مهمان نیست
کمی اگر شده پایین بیا ببوسمت، آه ...؟
لبم نمیرسد، آنجا که جای قرآن نیست
چه بود جرم تو آخر؟ برای چه گفتند:
هر آنکه سنگ نزد سمت تو، مسلمان نیست؟
نگو! نگو! که دو چشم کبود تو گویاست:
که عشق، جرم بزرگم، بدون تاوان نیست
ببخش کفر مرا، رو به آسمان گفتم:
«طور سهم امامت دو قطره باران نیست؟»
بدون اینکه بگویی لبان تو گفتند
که «مرگ با لب سیراب رسم مردان نیست» ...
هزار و سیصد و چندین محرم آمد و رفت
هنوز کار زمین غیرِ آه سوزان نیست
رهاست عطر تو در باد و باد حیران است
کسی که منتظرش بوده در خیابان نیست
بگو بیاید از این جادههای ناپیدا
بگو که در دل تنگم توان هجران نیست
بگو غروب غمانگیز جمعه هم شب شد
بگو تحمل این انتظار آسان نیست ...
-
آخرین قطره
ناگهان سایۀ خورشید به صحرا افتاد
آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد
پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد
آن چنان رفت که یکباره زمین جا افتاد
-
چهل روز
صبح آمد و خورشید نتابید چهل روز
همراه من آمد سر خورشید چهل روز
من تشنۀ لبخند تو بودم ولی ای عشق
جز غصه بر این تشنه نبارید چهل روز
-
قدر غم
ای کاش من هم قدر این غم را بدانم
بعد از شما این راز مبهم را بدانم
ای زن تو هم لب باز کن از غصههایت!
شاید دلیل قامت خم را بدانم
سهم امامت
نوشتن از تو برایم زیاد آسان نیست
که دست قاصدک من حریف توفان تو نیست
رهاست موی تو در باد و باد حیران است:
عجیب! پای تو بر قالی سلیمان نیست
مگر نه اینکه تو دعوت شدی به مهمانی
بگو چرا سر و وضعت شبیه مهمان نیست
کمی اگر شده پایین بیا ببوسمت، آه ...؟
لبم نمیرسد، آنجا که جای قرآن نیست
چه بود جرم تو آخر؟ برای چه گفتند:
هر آنکه سنگ نزد سمت تو، مسلمان نیست؟
نگو! نگو! که دو چشم کبود تو گویاست:
که عشق، جرم بزرگم، بدون تاوان نیست
ببخش کفر مرا، رو به آسمان گفتم:
«طور سهم امامت دو قطره باران نیست؟»
بدون اینکه بگویی لبان تو گفتند
که «مرگ با لب سیراب رسم مردان نیست» ...
هزار و سیصد و چندین محرم آمد و رفت
هنوز کار زمین غیرِ آه سوزان نیست
رهاست عطر تو در باد و باد حیران است
کسی که منتظرش بوده در خیابان نیست
بگو بیاید از این جادههای ناپیدا
بگو که در دل تنگم توان هجران نیست
بگو غروب غمانگیز جمعه هم شب شد
بگو تحمل این انتظار آسان نیست ...