مشخصات شعر

یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

لبیک که در دل عرفات است و منایم

لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم

لبیک که امروز ندانم به کجایم

 

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم

گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

 

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش

پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدایی زعبارش

هرکس به زبانی شده همصحبت یارش

 

قومی به مناجات و گروهی به دعایند

از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

 

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست

دل هم شده آتشکده، هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست

این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

 

این سوز حسین است که خود بحر نجات است

می‌سوزد و مشغول دعای عرفات است

 

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود

ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود

اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

 

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت

اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

 

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید

آیا اثر از گمشدۀ شیعه ندیدید؟

آیا دل شب نالۀ مهدی نشنیدید

آیا ز گلستان رخش لاله نچیدید؟

 

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود

دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

 

امروز به هر خیمه بگردید و بجویید

گرد گنه از آینۀ دیده بشویید

در داخل هر خیمه بگردید و بجویید

یابن الحسن از سوز دل خسته بگویید

 

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید

از یار بخواهید رخ یار ببینید

 

امروز که حجاج به صحرای منایند

از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند

در ذکر خدا با نفس روح فزایند

 

کردند پر از زمزمه و ناله منی را

یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

 

این قافله از عشق به جان سلسله دارند

این قافله با قافله‌ها فاصله دارند

این قافله جا در دل هر قافله دارند

این قافله تا مسلخ خون هروله دارند

 

این قافله تا کعبۀ جان خانه به دوشند

از خون گلو جامۀ احرام بپوشند

 

هفتاد و دو حاجی همه با رنگ خدایی

از مکه برون گشته شده کرب و بلایی

از پیر و جوان در ره معشوق فدایی

جسم و سرشان کرده زهم میل جدایی

 

اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش

پیداست شهادت ز سفیدی گلویش

 

خیزید جوانان که علی‌ اکبرتان رفت

ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت

از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت

گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت

 

ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت

از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت

 

ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود

دیروز حسین بن علی بین شما بود

سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود

از روز ازل کعبۀ او کرب و بلا بود

 

امروز به هجرش همه گریان بنشینید

فردا سر او را به سر نیزه ببینید

 

در مکّه بپرسید ز زن‌های مدینه

زینب به کجا رفت؟ کجا رفت سکینه

کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه

کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه

 

ای دخترکان یکسره با شیون و ناله

خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله

 

زین قافله روزی به مدینه خبر آید

از کرب و بلا زینب خونین جگر آید

با آتش هفتاد و دو داغ از سفر آید

از منبر و محراب نبی ناله برآید

 

تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم

تنها نه دل میثم، جان همه عالم

 

یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

لبیک که در دل عرفات است و منایم

لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم

لبیک که امروز ندانم به کجایم

 

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم

گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

 

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش

پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدایی زعبارش

هرکس به زبانی شده همصحبت یارش

 

قومی به مناجات و گروهی به دعایند

از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

 

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست

دل هم شده آتشکده، هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست

این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

 

این سوز حسین است که خود بحر نجات است

می‌سوزد و مشغول دعای عرفات است

 

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود

ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود

اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

 

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت

اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

 

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید

آیا اثر از گمشدۀ شیعه ندیدید؟

آیا دل شب نالۀ مهدی نشنیدید

آیا ز گلستان رخش لاله نچیدید؟

 

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود

دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

 

امروز به هر خیمه بگردید و بجویید

گرد گنه از آینۀ دیده بشویید

در داخل هر خیمه بگردید و بجویید

یابن الحسن از سوز دل خسته بگویید

 

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید

از یار بخواهید رخ یار ببینید

 

امروز که حجاج به صحرای منایند

از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند

در ذکر خدا با نفس روح فزایند

 

کردند پر از زمزمه و ناله منی را

یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

 

این قافله از عشق به جان سلسله دارند

این قافله با قافله‌ها فاصله دارند

این قافله جا در دل هر قافله دارند

این قافله تا مسلخ خون هروله دارند

 

این قافله تا کعبۀ جان خانه به دوشند

از خون گلو جامۀ احرام بپوشند

 

هفتاد و دو حاجی همه با رنگ خدایی

از مکه برون گشته شده کرب و بلایی

از پیر و جوان در ره معشوق فدایی

جسم و سرشان کرده زهم میل جدایی

 

اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش

پیداست شهادت ز سفیدی گلویش

 

خیزید جوانان که علی‌ اکبرتان رفت

ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت

از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت

گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت

 

ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت

از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت

 

ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود

دیروز حسین بن علی بین شما بود

سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود

از روز ازل کعبۀ او کرب و بلا بود

 

امروز به هجرش همه گریان بنشینید

فردا سر او را به سر نیزه ببینید

 

در مکّه بپرسید ز زن‌های مدینه

زینب به کجا رفت؟ کجا رفت سکینه

کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه

کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه

 

ای دخترکان یکسره با شیون و ناله

خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله

 

زین قافله روزی به مدینه خبر آید

از کرب و بلا زینب خونین جگر آید

با آتش هفتاد و دو داغ از سفر آید

از منبر و محراب نبی ناله برآید

 

تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم

تنها نه دل میثم، جان همه عالم

 

۱ نظر
 
  • زیبا ۱۳۹۵/۰۱/۲۴

    از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت سلام بر آن سفر کرده ی دل ها

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×