- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۲
- بازدید: ۲۱۰۰
- شماره مطلب: ۲۱۵۹
-
چاپ
وقت قنوت آخرت خون گریه میکردند
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود
تصویر تو در قاب زندان باز میتابید
یا نور یا قدوس وقتی بر زبانت بود
با تازیانه روزهات را باز میکردند
اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود
وقت قنوت آخرت خون گریه میکردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود
طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود
اما خدا را شکر این حرمت شکستنها
دور از نگاه مضطر معصومه جانت بود
-
بر سر نیزه باش همسفرم
دستهای توتکیه گاهم بود، دستت افتاد و پشت من خم شد
سایهات ازسر حسینت آه، سایهات از سر حرم کم شد
کهنه سرباز سرفراز حسین، تا که دیدم سرت شکسته شده
باز محراب مسجد کوفه، پیش چشمان من مجسم شد -
نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند
آینه در پس زنگار گرفتار نماند
نور نوشید، اسیر شبِ انکار نماند
همۀ عمر اگر نفس به او فرمان داد
زیر دست منِ خودکامهاش این بار نماند
-
اضافه کن تو به نهج البلاغه خطبۀ عشق
بخوان برای خدا خطبهات شنیدنی است
و این حماسه به دست تو آفریدنی است
بتاب بر شب این شهر یخ زده خورشید
بگو که ماه تو بر نیزه نیز دیدنی است
وقت قنوت آخرت خون گریه میکردند
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود
تصویر تو در قاب زندان باز میتابید
یا نور یا قدوس وقتی بر زبانت بود
با تازیانه روزهات را باز میکردند
اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود
وقت قنوت آخرت خون گریه میکردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود
طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود
اما خدا را شکر این حرمت شکستنها
دور از نگاه مضطر معصومه جانت بود