- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۳
- بازدید: ۲۴۶۱
- شماره مطلب: ۲۱۱۵
-
چاپ
میسوزم و هوای دلم دشت کربلاست
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران ز عطش بال میزنم
لب تشنهام، دلم، جگر پاره پاره سوخت
آتش گرفته ام، نفسم بند آمده
پا میکشم ز غم، چه کنم؟ راه چاره سوخت
میسوزم و هوای دلم دشت کربلاست
آنجا که از غمی دل صدها شراره سوخت
ای زهر داغ حرمله را تازه کردهای
سوگند بر رباب که با گاهواره سوخت
یک تیر آمد و سه هدف را نشانه کرد
سر بسته گفتهام نفس شیر خواره سوخت
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
میسوزم و هوای دلم دشت کربلاست
بر آه آهِ من جگر سخت خاره سوخت
بر وای وای من دل سنگ ستاره سوخت
همچمون کبوتران ز عطش بال میزنم
لب تشنهام، دلم، جگر پاره پاره سوخت
آتش گرفته ام، نفسم بند آمده
پا میکشم ز غم، چه کنم؟ راه چاره سوخت
میسوزم و هوای دلم دشت کربلاست
آنجا که از غمی دل صدها شراره سوخت
ای زهر داغ حرمله را تازه کردهای
سوگند بر رباب که با گاهواره سوخت
یک تیر آمد و سه هدف را نشانه کرد
سر بسته گفتهام نفس شیر خواره سوخت