- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۸/۰۱
- بازدید: ۸۴۸۵
- شماره مطلب: ۱۹۷۲
-
چاپ
از حرم تا قتلگاه با حضرت عباس (ع)
برداشته با غیرت خود مشک و علم را
آرام کند رفتن او قلب حرم را
برخاست سراسیمه و آشوب به پاشد
میرفت که برهم بزند نظم ستم را
هی دلهره انداخته از شور به جانها
میریخت به هم لشکر و میدید عدم را
برخاسته از روی ادب مشک به دندان
دریا! به تماشا بنشین اوج کرم را
تا آتش لبهای عطش راه نمانده است
باید که تحمل کند این چند قدم را
ناگاه زمین خورد وَ آبی که هدر رفت
آبی که نشد سرد کند آتش غم را
شد ماه خجالت زده دختر خورشید
میکرد وصیّت به برادر که تنم را ...
شاعر! زغزلخوانی تو اشک غزل ریخت
بگذار زمین دفتر و بگذار قلم را ...
-
صاحب غمها
آمد محرم، صاحب غمها کجایی؟
ای داغدار اشک و ماتمها کجایی؟
ای خسته از انبوه آدمها کجایی؟
اصلا بگو آقا محرمها کجایی؟
-
«انّمایی» دوباره نازل شد
نیزهدارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان میداد
زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان میداد
تو روی نیزه هم اگر باشی، سایهات همچنان روی سر ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید! گرمیت جان به کاروان میداد -
بیبرادر
دو دست سبز او در آب میخورد
مگر او بیبرادر آب میخورد؟
به لبخند گل ششماهه سوگند
عطش، از آتشِ «در» آب میخورد
-
بیبدیل
اگر لبتشنه اما بیبدیل است
زلال عشق را تنها دلیل است
شفاعت را به دستش میسپارند
که او از جانب زهرا وکیل است
از حرم تا قتلگاه با حضرت عباس (ع)
برداشته با غیرت خود مشک و علم را
آرام کند رفتن او قلب حرم را
برخاست سراسیمه و آشوب به پاشد
میرفت که برهم بزند نظم ستم را
هی دلهره انداخته از شور به جانها
میریخت به هم لشکر و میدید عدم را
برخاسته از روی ادب مشک به دندان
دریا! به تماشا بنشین اوج کرم را
تا آتش لبهای عطش راه نمانده است
باید که تحمل کند این چند قدم را
ناگاه زمین خورد وَ آبی که هدر رفت
آبی که نشد سرد کند آتش غم را
شد ماه خجالت زده دختر خورشید
میکرد وصیّت به برادر که تنم را ...
شاعر! زغزلخوانی تو اشک غزل ریخت
بگذار زمین دفتر و بگذار قلم را ...