مشخصات شعر

غزل عاشورایی مشفق کاشانی

خورشید و شبنم

کاروان در کاروان دل بر سر دل بود آنجا

ناقه‌ها در ناقه‌ها افتاده در گِل بود آنجا

 

رودی از گل‌های پرپر در بسیط خاک جاری

همسفر با عاشقان، منزل‌ به‌ منزل بود آنجا

 

کشتی شوریدگان، در چنبر گرداب هائل

موج‌ها کوبنده بر دیوار ساحل بود آنجا

 

سفره‌ای در خون شناور، میزبان توفان و خنجر

من نمی‌دانم، نمی‌دانم، چه محفل بود آنجا

 

در میان موج آتش، بس تن بی‌سر به چرخش

پای‌کوبان، دست‌افشان، رقص بسمل بود آنجا

 

خیره بر سرهای بی تن، صیدهای زخم‌خورده

در کمند هول و حیرت، در سلاسل بود آنجا

 

تلّی از خاکستر بال‌ و پر پروانه بر جا

نقشی از تفسیر دردآلود تاوِل بود آنجا

 

پلک بر هم زد شب تاریک و صبح صادق آمد

لالۀ «خورشید و شبنم» در مقابل بود آنجا

 

گرچه از افسون رؤیا جستم، امّا وای بر من

چشم دل از راز این افسانه غافل بود آنجا

 

غزل عاشورایی مشفق کاشانی

خورشید و شبنم

کاروان در کاروان دل بر سر دل بود آنجا

ناقه‌ها در ناقه‌ها افتاده در گِل بود آنجا

 

رودی از گل‌های پرپر در بسیط خاک جاری

همسفر با عاشقان، منزل‌ به‌ منزل بود آنجا

 

کشتی شوریدگان، در چنبر گرداب هائل

موج‌ها کوبنده بر دیوار ساحل بود آنجا

 

سفره‌ای در خون شناور، میزبان توفان و خنجر

من نمی‌دانم، نمی‌دانم، چه محفل بود آنجا

 

در میان موج آتش، بس تن بی‌سر به چرخش

پای‌کوبان، دست‌افشان، رقص بسمل بود آنجا

 

خیره بر سرهای بی تن، صیدهای زخم‌خورده

در کمند هول و حیرت، در سلاسل بود آنجا

 

تلّی از خاکستر بال‌ و پر پروانه بر جا

نقشی از تفسیر دردآلود تاوِل بود آنجا

 

پلک بر هم زد شب تاریک و صبح صادق آمد

لالۀ «خورشید و شبنم» در مقابل بود آنجا

 

گرچه از افسون رؤیا جستم، امّا وای بر من

چشم دل از راز این افسانه غافل بود آنجا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×