- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۱۴
- بازدید: ۱۶۷۱
- شماره مطلب: ۱۹۰۲
-
چاپ
باران گرفته بود
باران گرفته بود و دلم هم گرفته بود
عالم دوباره بوی محرّم گرفته بود
همراه با صدای تپشهای قلب من
انگار آسمان و زمین دم گرفته بود
آمد نسیمی و به دل من هدیه داد
آرامشی که از تن پرچم گرفته بود
دستی به موی بی سروسامان من کشید
از من سراغ آنچه ندارم گرفته بود
در چشمهسار آیۀ تطهیر چشم تو
بر روی دست، هر مژه شبنم گرفته بود
آن شب دوباره بر سر راه گلوی من
بغضی نشسته بود و ماتم گرفته بود
باران گرفته بود به لب ذکر «یا حسین»
باران گرفته بود و دلم هم گرفته بود
-
ارکان عالم
شش گوشهی ضریح تو ارکان عالم است
هفت آسمان برای تو مشغول ماتم است
جبریل نوحهخوان و ملائک به سر زنان
عرش خدا به یاد تو لبریز از غم است
-
سرش را بسته بودند
تمام کودکانت خسته بودند
و روی خاکها بنشسته بودند
چه خالی بود جای دست عباس
سرش را روی نیزه بسته بودند
-
امشبی را ...
بوی ایثار و شهادت بوی خون میآید
عشق از پردهی اسرار برون میآید
این سوی معرکه آوای جنون میآید
آن سوی معرکه پیوسته قشون میآید
-
میرفتی ...
پناه قافلۀ بی پناه! میرفتی
بهرغم دلهرۀ ذوالجناح میرفتی
کسی برای تو دیگر نمانده بود آقا!
تو یک تنه به دل آن سپاه میرفتی
باران گرفته بود
باران گرفته بود و دلم هم گرفته بود
عالم دوباره بوی محرّم گرفته بود
همراه با صدای تپشهای قلب من
انگار آسمان و زمین دم گرفته بود
آمد نسیمی و به دل من هدیه داد
آرامشی که از تن پرچم گرفته بود
دستی به موی بی سروسامان من کشید
از من سراغ آنچه ندارم گرفته بود
در چشمهسار آیۀ تطهیر چشم تو
بر روی دست، هر مژه شبنم گرفته بود
آن شب دوباره بر سر راه گلوی من
بغضی نشسته بود و ماتم گرفته بود
باران گرفته بود به لب ذکر «یا حسین»
باران گرفته بود و دلم هم گرفته بود
بهتر از این هم میشد شعر گفت