- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۰۲
- بازدید: ۱۸۰۴
- شماره مطلب: ۱۶۹۶
-
چاپ
به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع)
شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست
کشید از سر دنیایت آرزوها دست
شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
و داد حال عجیبی برای بابا دست
گرفت دست تو را غرق بوسه باران کرد
که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست
زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
رسید تا بدهد امتحان خود را دست
بیا که صد گره کور از طناب حیات
شبی به ناخن تدبیر میکند وا دست
هوای آب، دلش را ز شعله آکنده است
نمیکند دمی از آب تیغ پروا دست
شب مکاشفه از خواب، چشم پوشیدی
حجابهای که زمان را کنار زد تا دست
هزار گونه هنر ریخت از هر انگشتش
در آن هنرکده غوغا نمود غوغا دست
ز دست قدِّ کسی چون تو بر نمیآمد
قیامتی که در آن دشت کرد بر پا دست
چنان تکان به زمین و به آسمان دادی
که داد بر تو تکان از بهشت، زهرا دست
به ضرب شست تو پی برد روبه مکار
چگونه روبهکان رو به رو شود با دست
بساط حیله گشودست و باب تردستی
و کودکان به دعا بردهاند بالا دست
و دشمن تو زبون بود و خوب میدانست
که هست شرط نخستین برای سقا دست
به قصد دست تو تیغ کمین فرود آورد
جدا ز شاخۀ تن شد دریغ و دردا دست
میان معرکۀ زخم و خنجر و نیرنگ
تنی نمانده و مانده است دست تنها دست
و کرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا
تمام خویش دودستی به دوست اهدا دست
و هر چه داد از این دست بهتر از آن را
به روز واقعه گیرد ز حق تعالی دست
به پای دست تو آری نمیرسد دستی
که دست آخر یابد به فیض عظما دست
شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود
صدا زدند تو را از دیار بالا دست
به روی رودی از ایثار و عاشقی میرفت
شبیه زورقی از خون به سوی دریا دست
همیشه دست ادب بود روی سینه او
کمر به خدمت جان بسته بود او را دست
در آخرین دم دیدار پیشدستی کرد
که تا دراز نماید به سمت مولا دست
خجل شد و به زبان عرق به مولا گفت
که پیش پای تو دستم به خاک افتاده است
و قرنهاست از آن روز میرود هر روز
ردیف شعر تو تکرار میشود با دست
قلم شد و علم جاودانگی افراشت
سرود شعر تو را با زبان گویا دست
به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع)
شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
چه زود شستی از آن دستهای زیبا دست
کشید از سر دنیایت آرزوها دست
شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
و داد حال عجیبی برای بابا دست
گرفت دست تو را غرق بوسه باران کرد
که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست
زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
رسید تا بدهد امتحان خود را دست
بیا که صد گره کور از طناب حیات
شبی به ناخن تدبیر میکند وا دست
هوای آب، دلش را ز شعله آکنده است
نمیکند دمی از آب تیغ پروا دست
شب مکاشفه از خواب، چشم پوشیدی
حجابهای که زمان را کنار زد تا دست
هزار گونه هنر ریخت از هر انگشتش
در آن هنرکده غوغا نمود غوغا دست
ز دست قدِّ کسی چون تو بر نمیآمد
قیامتی که در آن دشت کرد بر پا دست
چنان تکان به زمین و به آسمان دادی
که داد بر تو تکان از بهشت، زهرا دست
به ضرب شست تو پی برد روبه مکار
چگونه روبهکان رو به رو شود با دست
بساط حیله گشودست و باب تردستی
و کودکان به دعا بردهاند بالا دست
و دشمن تو زبون بود و خوب میدانست
که هست شرط نخستین برای سقا دست
به قصد دست تو تیغ کمین فرود آورد
جدا ز شاخۀ تن شد دریغ و دردا دست
میان معرکۀ زخم و خنجر و نیرنگ
تنی نمانده و مانده است دست تنها دست
و کرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا
تمام خویش دودستی به دوست اهدا دست
و هر چه داد از این دست بهتر از آن را
به روز واقعه گیرد ز حق تعالی دست
به پای دست تو آری نمیرسد دستی
که دست آخر یابد به فیض عظما دست
شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود
صدا زدند تو را از دیار بالا دست
به روی رودی از ایثار و عاشقی میرفت
شبیه زورقی از خون به سوی دریا دست
همیشه دست ادب بود روی سینه او
کمر به خدمت جان بسته بود او را دست
در آخرین دم دیدار پیشدستی کرد
که تا دراز نماید به سمت مولا دست
خجل شد و به زبان عرق به مولا گفت
که پیش پای تو دستم به خاک افتاده است
و قرنهاست از آن روز میرود هر روز
ردیف شعر تو تکرار میشود با دست
قلم شد و علم جاودانگی افراشت
سرود شعر تو را با زبان گویا دست