- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۱۰/۱۲
- بازدید: ۳۱۷۶
- شماره مطلب: ۱۵۳
-
چاپ
شرمنده...
از سرِ ناقۀ غم شیشۀ صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیتِ دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزی ست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم میبینم
ولی انگار درین دشت علم میبینم
دارد انگار علمدار تو بر میگردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمیگردد
خوب میشد اگر او چند قدم میآمد
خوب میشد اگر او تا به حرم میآمد
تا علی اصغر تو تشنه نمیمرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمیخورد حسین
راستی دختر تو... دختر تو... شرمنده
زجر... سیلی... رخ نیلی... سر تو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نااهل و خریدار شدن
سنگهایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر میدهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبۀ محمل خونی...
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
شرمنده...
از سرِ ناقۀ غم شیشۀ صبر افتاده
همه دیدند که زینب سر قبر افتاده
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیتِ دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزی ست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم میبینم
ولی انگار درین دشت علم میبینم
دارد انگار علمدار تو بر میگردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمیگردد
خوب میشد اگر او چند قدم میآمد
خوب میشد اگر او تا به حرم میآمد
تا علی اصغر تو تشنه نمیمرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمیخورد حسین
راستی دختر تو... دختر تو... شرمنده
زجر... سیلی... رخ نیلی... سر تو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نااهل و خریدار شدن
سنگهایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر میدهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبۀ محمل خونی...