- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۰
- بازدید: ۱۰۳۲۰
- شماره مطلب: ۱۳۵۴
-
چاپ
آفتاب بر خاک
گل در مسیر غارت کولاک مانده بود
زیر تهاجم خس و خاشاک مانده بود
در پیش چشم مضطرب و شرمگین رود
روح لطیف آب عطشناک مانده بود
زیر نگاه سنگى و گستاخ کرکسان
شیرى اگرچه زخمى، بیباک مانده بود
شب بود و شب، سپیده سر سرزدن نداشت
شب بود و آفتاب که بر خاک مانده بود!
کوچید آفتاب، و از او به یادگار
یک کاروان ستارۀ غمناک مانده بود!
از التهاب صاعقه، در روزگار شب
در ذهن خاک، خاطرهاى پاک مانده بود
-
بییاس، بیعبّاس
آن مشت آب
اگر به لبها میرسید
تاریخ چه میکرد
بیعشق؟
-
آرزو
چو پیدا کرد در خود یاس را آب
نفهمید آن همه احساس را آب
چه نومیدانه آن دم آرزوکرد
لب خشکیدۀ عبّاس را آب
-
لشگری از داس
بهسوی علقمه عبّاس میرفت
که موجی از غم و احساس میرفت
تمام باغ شاهد بود، آن یاس
به جنگ لشگریاز داس میرفت
آفتاب بر خاک
گل در مسیر غارت کولاک مانده بود
زیر تهاجم خس و خاشاک مانده بود
در پیش چشم مضطرب و شرمگین رود
روح لطیف آب عطشناک مانده بود
زیر نگاه سنگى و گستاخ کرکسان
شیرى اگرچه زخمى، بیباک مانده بود
شب بود و شب، سپیده سر سرزدن نداشت
شب بود و آفتاب که بر خاک مانده بود!
کوچید آفتاب، و از او به یادگار
یک کاروان ستارۀ غمناک مانده بود!
از التهاب صاعقه، در روزگار شب
در ذهن خاک، خاطرهاى پاک مانده بود