- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۷/۲۳
- بازدید: ۴۱۶۵
- شماره مطلب: ۱۳۲۰
-
چاپ
شعر عاشورایی امیر معزی
کعبۀ جود و کرم
آنکه چون آمد به دستش ذوالفقار جان شکار
گشت معجز در کفش چون در کف موسی، عصا
آمد آواز منادی لا فتی الا علی
وانگهی لا سیف الا ذوالفقار آمد ندا
و آن دو فرزند عزیزش چون حسین و چون حسن
هر دو اندر کعبۀ جود و کرم، رکن و صفا
آن یکی را جان ز تن گشته جدا اندر حجاز
و آن دگر را سر جدا گشته ز تن در کربلا
آنکه دادی بوسه بر روی و قفای او رسول
گرد بر رویش نشست و شمر ملعون در قفا
وانکه حیدر گیسوان او نهادی بر دو چشم
چشم او در آب غرق و گیسوان اندر دما
روز محشر داد بستاند خدا از قاتلانش
تو بده داد و مباش از حب مقتولان جدا
شعر عاشورایی امیر معزی
کعبۀ جود و کرم
آنکه چون آمد به دستش ذوالفقار جان شکار
گشت معجز در کفش چون در کف موسی، عصا
آمد آواز منادی لا فتی الا علی
وانگهی لا سیف الا ذوالفقار آمد ندا
و آن دو فرزند عزیزش چون حسین و چون حسن
هر دو اندر کعبۀ جود و کرم، رکن و صفا
آن یکی را جان ز تن گشته جدا اندر حجاز
و آن دگر را سر جدا گشته ز تن در کربلا
آنکه دادی بوسه بر روی و قفای او رسول
گرد بر رویش نشست و شمر ملعون در قفا
وانکه حیدر گیسوان او نهادی بر دو چشم
چشم او در آب غرق و گیسوان اندر دما
روز محشر داد بستاند خدا از قاتلانش
تو بده داد و مباش از حب مقتولان جدا