- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۹/۰۲
- بازدید: ۴۴۶۴
- شماره مطلب: ۱۳۱۹
-
چاپ
بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی
شب شعله خیز با نفس آتشین رسید
صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید
آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید
«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»
لب تشنه شد شهید چو فرزند بوتراب
کرد آسمان درنگ، که افتاد از شتاب
ای وای ما کزان همه بیداد بی حساب
«نزدیک شد که خانۀ ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید»
بالا چو دست خویشتن از آستین زدند
تیغ ستم به گلبن نوپای دین زدند
سوزان شرر به خرمن دین مبین زدند
«نخل بلند او چه خسان بر زمین زدند
توفان به آسمان، ز غبار زمین رسید»
چشم زمانه، خون ز دل آسمان فشاند
روی زمین، ز ابر سیه فام تیره ماند
گردون به چهر خویش غبار محن نشاند
«باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید»
این داغ شعله بر دل و جان خلیل زد
موسی به ناله آمد و کوس رحیل زد
فریاد یا حسین علی، جبرئیل زد
«یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید»
کروبیان عالم بالا، سیاه پوش
سرها نهاده بر سر زانوی غم، خموش
آمد ز خشم، خون زمین و زمان به جوش
«پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید»
تا خنجر ستیزۀ آن قوم نا به کار
شد آشنا به حنجر محبوب کردگار
در گردباد از حَرَکت ماند روزگار
«کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید»
گردید پشت فاطمه، زین بار غم هلال
از مویه همچو موی شد، از ناله همچو نال!
نی نی که شد به ماتم او، حی لایزال
«هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»
-
با کاروان کربلا
این دل شوریده همچون نی، نوا دارد هنوز
نالهها از جان به شور نینوا دارد هنوز
ای حسین ای تشنه کام کربلا، در ماتمت
جویبار خون، نشان از چشم ما دارد هنوز
-
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی
با هر بنای ظلم، که بنیاد کردهای
کانون عدل و عاطفه بر باد کردهای
وز فتنه سرنگون علم داد کردهای
«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها، درین ستم آباد کردهای»
-
علمدار
در شعلۀ نگاه تو، نقشی نبست آب
موج هزار آینه در خود شکست آب
زان لعل لب که جوش زد از آتش عطشدرگیر و دار حادثه، طرفی نبست آب
بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی
شب شعله خیز با نفس آتشین رسید
صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید
آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید
«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»
لب تشنه شد شهید چو فرزند بوتراب
کرد آسمان درنگ، که افتاد از شتاب
ای وای ما کزان همه بیداد بی حساب
«نزدیک شد که خانۀ ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید»
بالا چو دست خویشتن از آستین زدند
تیغ ستم به گلبن نوپای دین زدند
سوزان شرر به خرمن دین مبین زدند
«نخل بلند او چه خسان بر زمین زدند
توفان به آسمان، ز غبار زمین رسید»
چشم زمانه، خون ز دل آسمان فشاند
روی زمین، ز ابر سیه فام تیره ماند
گردون به چهر خویش غبار محن نشاند
«باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید»
این داغ شعله بر دل و جان خلیل زد
موسی به ناله آمد و کوس رحیل زد
فریاد یا حسین علی، جبرئیل زد
«یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید»
کروبیان عالم بالا، سیاه پوش
سرها نهاده بر سر زانوی غم، خموش
آمد ز خشم، خون زمین و زمان به جوش
«پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید»
تا خنجر ستیزۀ آن قوم نا به کار
شد آشنا به حنجر محبوب کردگار
در گردباد از حَرَکت ماند روزگار
«کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید»
گردید پشت فاطمه، زین بار غم هلال
از مویه همچو موی شد، از ناله همچو نال!
نی نی که شد به ماتم او، حی لایزال
«هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»