- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۲۲
- بازدید: ۱۶۳۰
- شماره مطلب: ۱۲۲۵
-
چاپ
انگار عاشقها نمیمیرند
می ـ بزن، مستانگی کن، خورشیدهای بینهایت را
شاید بگیرد نینوا گاهی، عطر غریب آشنایت را
سجادهها باران نمیخواهند، چشمانتظار دیدن ماهند
شاید غروب آمده پایینتر، از نیزه سرهای جدایت را
کابوس در کابوس نخلستان، این لحظهها را گریه خواهد کرد
طوفان برای آسمان بس نیست، دیوانهتر کن این روایت را
وقتی همه صیادها شادند، میایستی دلتنگ آهوها
باید امیر کاروان باشی، زیبا کنی باغ ولایت را
افتاده آب از آسیاب اما انگار عاشقها نمیمیرند
آتشگرفته خیمهها امروز ... شاعر بسوزان جامههایت را
-
سرمشق جدید
در حسرت آب مرد تنها، تشنه
لبهای ترکخوردۀ دنیا تشنه
تکلیف شب غنچه عوض خواهد شد
سرمشق جدید: آب،بابا،تشنه
-
دنیا کویری میشود، اما نمیمیرد
باران نمیبارد چرا صحرا نمیمیرد؟
دنیا کویری میشود اما نمیمیرد
دیری است با اندوه میپرسم سؤالی را
از دیدن لبهای تو دریا نمیمیرد؟
-
نگاه روشن
خورشید را به سجده میاندازد، برق نگاه روشن دیدارت
دریا به خواب رفته و میبیند، چشمان پرستارۀ بیدارت
امشب چراغها همه خاموشند، پایان قصه را تو روایت کن
باید که دید دایره سهم کیست، باران عشق خورده به پرگارت
-
ترانۀ پاک اذان
اگر چه غربت از این آسمان نخواهد رفت
بدون اذن تو تیر از کمان نخواهد رفت
همین که ظهر شود، گوشها به سوی لبی
بهجز ترانۀ پاک اذان نخواهد رفت
انگار عاشقها نمیمیرند
می ـ بزن، مستانگی کن، خورشیدهای بینهایت را
شاید بگیرد نینوا گاهی، عطر غریب آشنایت را
سجادهها باران نمیخواهند، چشمانتظار دیدن ماهند
شاید غروب آمده پایینتر، از نیزه سرهای جدایت را
کابوس در کابوس نخلستان، این لحظهها را گریه خواهد کرد
طوفان برای آسمان بس نیست، دیوانهتر کن این روایت را
وقتی همه صیادها شادند، میایستی دلتنگ آهوها
باید امیر کاروان باشی، زیبا کنی باغ ولایت را
افتاده آب از آسیاب اما انگار عاشقها نمیمیرند
آتشگرفته خیمهها امروز ... شاعر بسوزان جامههایت را
بهتر از این هم میشد شعر گفت