- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۱۹
- بازدید: ۳۴۲۷
- شماره مطلب: ۱۱۴۴
-
چاپ
غیرت مرتضی به بازویش
بر در خیمه ایستاده سوار
به اشارت که گاه پیکار است
مینماید نگاه باز پسین
که دگر نوبت علمدار است
در نگاهش نشسته حرمت عشق
تا چه فرمایدش دوباره امام
شوق پیکار میزند فریاد
مرد را تا حضور سرخ قیام
کرد بیخوف عرصۀ پیکار
زی خطر تا لگام باره گرفت
کودکان مانع سوار شدند
خیمه را شیونی دوباره گرفت
دهنۀ اسب را گرفته به دست
میفشارد دو مشت را از خشم
کیست آیا علم به دوش کشد
نه هراسد دگر، نه بندد چشم؟
دشت را جز سکوت مانع نیست
باره میخواندش به سوی سفر
دشت استاده همچنان خاموش
مرد اما در التهاب خطر
ابروانی به هم گره خورده
سایبان دو چشم همت او
آفتاب ایستاده شاهد رزم
حالیا گاه گاه غیرت او
مشک از انتظار لبریز است
دوخته دیده را به راه فرات
پشت سر چشم تشنگانی چند
غرق در گریه، چون نگاه فرات
کیست این کز غبار میآید؟
گرد میدان نشسته بر رویش
تیغ با شیوۀ پدر بسته
غیرت مرتضی به بازویش
اشتیاقش کشیده سوی خطر
سینه بر تیر و دشنه میساید
آفتابا تو نیز شاهد باش
کز لب آب، تشنه میآید
میخروشد چنان که رعد به شب
دشت میلرزد از هیاهویش
بانگ الله اکبرش جاری است
از لب تشنۀ «بلی» گویش
آن که دیروز دعوتش میکرد
اینک استاده تیغ کین در دست
دستهایی که قصد بیعت داشت
حال با تیغ و دشنه پیوسته است
دیدهها دوخته به راه سوار
تا که باز آید از دل پیکار
تا نمازی دوباره بگزارند
خیمهها با حضور آن سردار
دیدۀ خیمهها هراسان است
تا چه بازی کند قضا این بار
با سلامت سوار برگردد
یا که اسبش رسد بدون سوار
لاشخواران به کینه مینگرند
گوییا تکسوار افتاده است
شیر این بیشه در میان انگار
با تن زخمدار افتادهست
گوییا تشنه کام عشق شده است
از لب تیغ و دشنهها سیراب
بانگی از قتلگاه میآید
«هان برادر، برادرت دریاب»
-
بانگ تکبیر رهایی
بر سر نیزه بلند است اگر بال شما
ما هم آشفته، روانیم به دنبال شما
گرچه صیاد شکسته است مرا بال امیدبسته پروانه نگاهم به پر و بال شما
-
تجسّم استقامت
زینب، آن سرو گلستان رسول
دختر خیرالنّسا، زهرا، بتول
زینب، آن شیرینکلام بوتراب
در بلاغت، معنی امّالکتاب
-
یا حسین (ع)
ای حضور آسمان در جان خاک
یا حسینبنعلی، روحی فداک
ای نماز عشق را تکبیر سرخ
آیت تطهیر را تفسیر سرخ
غیرت مرتضی به بازویش
بر در خیمه ایستاده سوار
به اشارت که گاه پیکار است
مینماید نگاه باز پسین
که دگر نوبت علمدار است
در نگاهش نشسته حرمت عشق
تا چه فرمایدش دوباره امام
شوق پیکار میزند فریاد
مرد را تا حضور سرخ قیام
کرد بیخوف عرصۀ پیکار
زی خطر تا لگام باره گرفت
کودکان مانع سوار شدند
خیمه را شیونی دوباره گرفت
دهنۀ اسب را گرفته به دست
میفشارد دو مشت را از خشم
کیست آیا علم به دوش کشد
نه هراسد دگر، نه بندد چشم؟
دشت را جز سکوت مانع نیست
باره میخواندش به سوی سفر
دشت استاده همچنان خاموش
مرد اما در التهاب خطر
ابروانی به هم گره خورده
سایبان دو چشم همت او
آفتاب ایستاده شاهد رزم
حالیا گاه گاه غیرت او
مشک از انتظار لبریز است
دوخته دیده را به راه فرات
پشت سر چشم تشنگانی چند
غرق در گریه، چون نگاه فرات
کیست این کز غبار میآید؟
گرد میدان نشسته بر رویش
تیغ با شیوۀ پدر بسته
غیرت مرتضی به بازویش
اشتیاقش کشیده سوی خطر
سینه بر تیر و دشنه میساید
آفتابا تو نیز شاهد باش
کز لب آب، تشنه میآید
میخروشد چنان که رعد به شب
دشت میلرزد از هیاهویش
بانگ الله اکبرش جاری است
از لب تشنۀ «بلی» گویش
آن که دیروز دعوتش میکرد
اینک استاده تیغ کین در دست
دستهایی که قصد بیعت داشت
حال با تیغ و دشنه پیوسته است
دیدهها دوخته به راه سوار
تا که باز آید از دل پیکار
تا نمازی دوباره بگزارند
خیمهها با حضور آن سردار
دیدۀ خیمهها هراسان است
تا چه بازی کند قضا این بار
با سلامت سوار برگردد
یا که اسبش رسد بدون سوار
لاشخواران به کینه مینگرند
گوییا تکسوار افتاده است
شیر این بیشه در میان انگار
با تن زخمدار افتادهست
گوییا تشنه کام عشق شده است
از لب تیغ و دشنهها سیراب
بانگی از قتلگاه میآید
«هان برادر، برادرت دریاب»