- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۱۱
- بازدید: ۲۹۷۴
- شماره مطلب: ۱۱۲۲
-
چاپ
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند دهم: حضرت ابوالفضل (ع)
آن چشمها که شرم در آن ناگزیر بود
تصویری از حماسه درونِ حریر بود
در نینوا، درخششِ آن چهر پُر فروغ
چون رویش ستاره، کنارِ کویر بود
وان پرتو ملایم و مهتابیِ وقار
در چهرهاش چو هاله ماه مُنیر بود
تاریخ شاهد است که آن شهسوار عشق
آزادهای به عشقِ برادر اسیر بود
با مشک، تشنهکام برون آمد از فرات
سیراب شد و لیک ز بارانِ تیر بود
انصاف را که خصم زبون در مصافِ او
حتی برای دشمنیِ وی حقیر بود
میتاخت او به دشمن و من بر لبم شکُفت
اندیشهای که پیشترم در ضمیر بود:
آغازِ سرفرازیِ گودالِ کربلا
در ژرفنا و گودیِ روز غدیر بود
خون وفا به تیغ جفا ریخت بر زمین
وان تشنگی که ماند به جا، بینظیر بود
با این زبان چگونه تو را میتوان سرود
بیبال کی توان که به معراج پر گشود
-
کار مسلم
عشق! ای سودای جانها سوخته
ای تو آتشها به جان افروخته
چون کنی با پرنیان سینهها؟گو چه میخواهی میان سینهها؟
-
خط خون
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند،
و آب را که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینهدار نجابتت،
و فلق محرابی،
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای. -
بند سیزدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)
شوق تو بهر وصل صبوری گداز بود
در اوج با لهیبِ دلت همتراز بود
یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند
اما به چشمِ شوقِ تو عمری دراز بود
-
بند دوازدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)
از بادۀ نگه، دل ما را خراب کن
بر تاک ماندهایم تو ما را شراب کن
لبریز بادۀ نگه توست خُمِّ دهر
ما را به یک صُراحیِ دیگر خراب کن
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند دهم: حضرت ابوالفضل (ع)
آن چشمها که شرم در آن ناگزیر بود
تصویری از حماسه درونِ حریر بود
در نینوا، درخششِ آن چهر پُر فروغ
چون رویش ستاره، کنارِ کویر بود
وان پرتو ملایم و مهتابیِ وقار
در چهرهاش چو هاله ماه مُنیر بود
تاریخ شاهد است که آن شهسوار عشق
آزادهای به عشقِ برادر اسیر بود
با مشک، تشنهکام برون آمد از فرات
سیراب شد و لیک ز بارانِ تیر بود
انصاف را که خصم زبون در مصافِ او
حتی برای دشمنیِ وی حقیر بود
میتاخت او به دشمن و من بر لبم شکُفت
اندیشهای که پیشترم در ضمیر بود:
آغازِ سرفرازیِ گودالِ کربلا
در ژرفنا و گودیِ روز غدیر بود
خون وفا به تیغ جفا ریخت بر زمین
وان تشنگی که ماند به جا، بینظیر بود
با این زبان چگونه تو را میتوان سرود
بیبال کی توان که به معراج پر گشود