- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۱۰
- بازدید: ۳۱۸۹
- شماره مطلب: ۱۱۲۱
-
چاپ
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند نهم: عقیلۀ بنیهاشم، حضرت زینب (س)
زینب چو کوه، صولت و چون مه جمال داشت
یک بیشه شیر بود که روحِ غزال داشت
یک سینۀ نحیف و شکیب هزار داغ؟
غم، از شُکُوهِ غم شکنش انفعال داشت
گاهی به آسمان نگه از درد میفکند
گویی ز روزگار، هزاران سؤال داشت
خورشید را چو خنجر کین سر برید، ماه
در خیمۀ شفق چه بگویم چه حال داشت
خورشیدِ او ز نیزه برآورده بود سر
آن دم که روز، روی به سوی زوال داشت
سهل است آتشی که ز دل میکشید سر
با خیمه چون کند که سَرِ اشتعال داشت
عرفان، به پای رفعتِ او بوسه مینهاد
بر شانههای عزم، ستون از جلال داشت
زینب، شُکُوه بود، زنی بیسُتوه بود
زن بود و همترازِ دل و دستِ کوه بود
-
کار مسلم
عشق! ای سودای جانها سوخته
ای تو آتشها به جان افروخته
چون کنی با پرنیان سینهها؟گو چه میخواهی میان سینهها؟
-
خط خون
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند،
و آب را که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینهدار نجابتت،
و فلق محرابی،
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای. -
بند سیزدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)
شوق تو بهر وصل صبوری گداز بود
در اوج با لهیبِ دلت همتراز بود
یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند
اما به چشمِ شوقِ تو عمری دراز بود
-
بند دوازدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)
از بادۀ نگه، دل ما را خراب کن
بر تاک ماندهایم تو ما را شراب کن
لبریز بادۀ نگه توست خُمِّ دهر
ما را به یک صُراحیِ دیگر خراب کن
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند نهم: عقیلۀ بنیهاشم، حضرت زینب (س)
زینب چو کوه، صولت و چون مه جمال داشت
یک بیشه شیر بود که روحِ غزال داشت
یک سینۀ نحیف و شکیب هزار داغ؟
غم، از شُکُوهِ غم شکنش انفعال داشت
گاهی به آسمان نگه از درد میفکند
گویی ز روزگار، هزاران سؤال داشت
خورشید را چو خنجر کین سر برید، ماه
در خیمۀ شفق چه بگویم چه حال داشت
خورشیدِ او ز نیزه برآورده بود سر
آن دم که روز، روی به سوی زوال داشت
سهل است آتشی که ز دل میکشید سر
با خیمه چون کند که سَرِ اشتعال داشت
عرفان، به پای رفعتِ او بوسه مینهاد
بر شانههای عزم، ستون از جلال داشت
زینب، شُکُوه بود، زنی بیسُتوه بود
زن بود و همترازِ دل و دستِ کوه بود