- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۰۸
- بازدید: ۲۰۴۳
- شماره مطلب: ۱۱۱۹
-
چاپ
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند هفتم: حضرت قاسم بن الحسن (ع)
آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود
نو رُسته بود، لیک چو گل سرخفام بود
همچون بنفشۀ طَبَری تُرد و تازه بود
چون میوههای نورسِ ناچیده خام بود
قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر
گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود
گرما اگرچه شعله کش اما به روی او
چون بازتاب شعله به روی رُخام بود
چون سیبِ اوفتاده ز شاخه درون آب
غرقِ عَرَق دو گونه آن گل مُدام بود
چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بیقرار
در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود
آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند
وین رخصت از نگاه عمو، بیکلام بود
بَر جَست بر بُراق و به معراج خون شتافت
میدان، پلی به جانب دارالسَّلام بود
یک بندِپای پوش، از او برنبسته ماند
وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:
قاسم ز شوقِ وصل، سر از پا نمیشناخت
بیشوق حق، مناسک دل، ناتمام بود
شیرینتر است از عسل ار مرگ آبروست
زهر است زندگی اگرت بندگی در اوست
-
کار مسلم
عشق! ای سودای جانها سوخته
ای تو آتشها به جان افروخته
چون کنی با پرنیان سینهها؟گو چه میخواهی میان سینهها؟
-
خط خون
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند،
و آب را که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینهدار نجابتت،
و فلق محرابی،
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای. -
بند سیزدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)
شوق تو بهر وصل صبوری گداز بود
در اوج با لهیبِ دلت همتراز بود
یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند
اما به چشمِ شوقِ تو عمری دراز بود
-
بند دوازدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)
از بادۀ نگه، دل ما را خراب کن
بر تاک ماندهایم تو ما را شراب کن
لبریز بادۀ نگه توست خُمِّ دهر
ما را به یک صُراحیِ دیگر خراب کن
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند هفتم: حضرت قاسم بن الحسن (ع)
آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود
نو رُسته بود، لیک چو گل سرخفام بود
همچون بنفشۀ طَبَری تُرد و تازه بود
چون میوههای نورسِ ناچیده خام بود
قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر
گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود
گرما اگرچه شعله کش اما به روی او
چون بازتاب شعله به روی رُخام بود
چون سیبِ اوفتاده ز شاخه درون آب
غرقِ عَرَق دو گونه آن گل مُدام بود
چشمانِ او دو گوهرِ تابان و بیقرار
در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بود
آخِر اجازه یافت که جان را فدا کند
وین رخصت از نگاه عمو، بیکلام بود
بَر جَست بر بُراق و به معراج خون شتافت
میدان، پلی به جانب دارالسَّلام بود
یک بندِپای پوش، از او برنبسته ماند
وین خود برای نسل جوان یک پیام بود:
قاسم ز شوقِ وصل، سر از پا نمیشناخت
بیشوق حق، مناسک دل، ناتمام بود
شیرینتر است از عسل ار مرگ آبروست
زهر است زندگی اگرت بندگی در اوست