- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳
- بازدید: ۲۲۴۰
- شماره مطلب: ۱۰۸۳
-
چاپ
به استقبال پروانه
بار دیگر دل من هواییست
چون کبوتر به فکر رهاییست
اوج فریاد در بی صداییست
«گرچه نی شروه خوان جداییست
شور و حال دلم نی نواییست»
بس که مرثیه خواندم برایش
گریه شد همدمش، آشنایش
زخمه دارد سکوت صدایش
«میچکد خون زِ نی نالههایش
پردههای دلم نینواییست»
داشت از حال میخانه میگفت
از پریشانی شانه میگفت
از غزلهای پروانه میگفت
«آنکه با ما طبیبانه میگفت
چارۀ درد عاشق رهاییست»
زندگی میکند چون دراویش
کار خود را چنین میبرد پیش
آنکه آیینه کرده هواییش
«دل ز خود برد و شد عاشق خویش
بس اداها که در دلرباییست»
گریه در این حوالی مرا بس
چشمه چشمه زلالی مرا بس
کوزههای سفالی مرا بس
«عطر گلهای قالی مرا بس
بوی این بوریاها ریاییست»
گریه مهمان هر محفل ماست
هر حسینیهای منزل ماست
روضههایش در آب و گل ماست
«داغی از کربلا بر دل ماست
فطرت لالهها کربلاییست»
دفتر گریه را میگشایم
من زمینخوردۀ انزوایم
مانده بر ابرها جای پایم
«بس که در حسرت لالههایم
دست و پای خیالم حناییست»
-
آیات ابراهیم
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمۀ اسلام بردارید
مبادا از قلمها جا بیفتد واژهای، اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید
-
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتندگرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت -
حسن ختام
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که میآمد صدای نالههای پنج تن از مناز آنجایی که وابسته است جان من به جان تو
جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من
میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو
میان خیمهها هم سوختن، هم ساختن از من -
نفهمیند یاسین را
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاددگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
به استقبال پروانه
بار دیگر دل من هواییست
چون کبوتر به فکر رهاییست
اوج فریاد در بی صداییست
«گرچه نی شروه خوان جداییست
شور و حال دلم نی نواییست»
بس که مرثیه خواندم برایش
گریه شد همدمش، آشنایش
زخمه دارد سکوت صدایش
«میچکد خون زِ نی نالههایش
پردههای دلم نینواییست»
داشت از حال میخانه میگفت
از پریشانی شانه میگفت
از غزلهای پروانه میگفت
«آنکه با ما طبیبانه میگفت
چارۀ درد عاشق رهاییست»
زندگی میکند چون دراویش
کار خود را چنین میبرد پیش
آنکه آیینه کرده هواییش
«دل ز خود برد و شد عاشق خویش
بس اداها که در دلرباییست»
گریه در این حوالی مرا بس
چشمه چشمه زلالی مرا بس
کوزههای سفالی مرا بس
«عطر گلهای قالی مرا بس
بوی این بوریاها ریاییست»
گریه مهمان هر محفل ماست
هر حسینیهای منزل ماست
روضههایش در آب و گل ماست
«داغی از کربلا بر دل ماست
فطرت لالهها کربلاییست»
دفتر گریه را میگشایم
من زمینخوردۀ انزوایم
مانده بر ابرها جای پایم
«بس که در حسرت لالههایم
دست و پای خیالم حناییست»
عاااالی