دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غرور فاطمه درچشم کوچه و بازار

زمین کرانۀ عطشان بیقراران است

زمانه ملتهب داغ سوگواران است

 

به هرطرف که بگردد نگاه سرد غروب

نشان شام غریبان سربه داران است

کوتاه سروده
زینب زینب گفت

"یا زینب" گفت وقتی افتاد حسین

"زینب !"زینب!" گفت و جان داد حسین

 

حتی نگذاشت تا که تنها برود

با او سر ِ خویش را فرستاد حسین

 

چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده است

کربلا را می‌سرود این بار روی نیزه‌ها  با دو صد ایهام معنی‌دار روی نیزه‌ها

نینوای شعر او از نای هفتاد و دو نی  مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزه‌ها

تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست

عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز  نهضتت مایۀ الهام جهان است هنوز  بهر ویرانی و نابودی بنیان ستم  خون جوشان تو چون سیل، دمان است هنوز   

چه جوری بگم بدونید، که چه بغضی تو گلومه

ای خدا ببین بُریدم، دیگه از هر چی گناهه

ای خدا منم همون که، عمریه که روسیاهه

 

این روزا دارم می‌فهمم، عمری با خودم چه کردم

حالا اما از ته دل، پُر ِ اندوهه یه مَردَم

 

کوتاه سروده
لب‌های رقیه از عطش خشک شده

افتاد تب هلاک توی سرتان

یک آتش سهمناک توی سرتان

لب‌های رقیه از عطش خشک شده

ای این همه آب! خاک توی سرتان

سر بریدۀ بابا و دامن دختر

شبِ تبانیِ پنهانیِ قضا وقدر

شب قطارِ زمان روی ریل‌های خطر

 

صدای سُرفۀ خشدارِ ساعتی مسلول 

 وَ چند قطرۀ خون روی میز، پنجره، در 

دوست داران شما مردان عاشق پیشه‌اند

چشم‌های گریه باموی پریشان داشتیم

بس که در این ماه ما شام غریبان داشتیم

 

در خیابان‌ها صدای طبل‌ها پرکرده است

فکر کن اندازۀ دنیا خیابان داشتیم

این چه دینی ست که لبریز شراب است وفساد

یک نفر داشت از ابلیس حمایت می‌کرد  وَلَدِ کفر ِ بشر، غصب ولایت می‌کرد 

سایۀ شب زده‌اش را به جهان می‌پاشید  زندگی داشت به این فاجعه عادت می‌کرد 

کوتاه سروده
مباد از اینجا برویم

یاران همه دارند کفن می‌پوشند

عطشانند و غرق بانگ نوشانوشند

 

من هستم و تو، مباد از اینجا برویم

هرچند چراغ ها همه خاموشند

باید بروم زود خودم را برسانم

از مکه خبر آمده داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها

از مکه خبر آمده از رکن یمانی نزدیک اذان ناله بلند است سحرها  

یعنی کتاب توست، ترتیبش به هم خورده؟

گریه مکن، اِنَّ...اصطفایی را که می‌بوسی پیغمبر وقت جدایی را که می‌بوسی

آه تو را آخر در آوردند، ابراهیم!  در خیمه اسماعیل‌هایی را که می‌بوسی

باور کن آهوی نجیبت بر نمی‌گردد بی فایده است این ردپایی را که می‌بوسی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×