دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نفس ...

نفس از حنجرۀ باد گریزان شده بود

خاک، چون آتشِ افروخته سوزان شده بود

 

نیزه بود آنچه که با رقص به بالا می‌رفت

جوی خون بود که هر لحظه به دریا می‌رفت

شیوۀ رزم

شمشیر تو برنده‌تر از الماس است

هر ضربۀ آن چکیدۀ احساس است

شاگرد کدام مکتب عشقی عون؟

این شیوۀ رزم دایی‌ات عباس است

 

محسن تو علی اصغر شد

نور زهرا شد و منور شد

شب قدر نبی مقدر شد

 

نه خدیجه به دامنش آورد

بلکه زهرا خدیجه‌آور شد

اصل پنجم ایمان

ساحل خیالت را پرسه می‌زند قویی

مانده مات دریاچه، ماه یا پری خویی؟

 

ای عصاره باران، اصل پنجم ایمان

قبله هر طرف باشد مثل کعبه آن سویی

 

جبرئیل و میکائیل مژده بر رجب دادند

در تگرگ و یخبندان با بهار می‌رویی

چهار نشان از حسین

بگیر آینه را رو به چار خورشیدت که ناامید نماند تمام امّیدت

 

تو سیب شاخۀ ایمان مرتضی بودی که دست فاطمه از باغ آسمان چیدت

مرثیه‌ای که ناسروده‌ ماند

من دیده جز به سوی برادر نداشتم

آیینه جز حسین برابر نداشتم

 

وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد

در خاطرم به جز غمِ «کوثر» نداشتم

 

فرمان عروج

هر تیغ تو را سیر تماشا می‌کرد

لبخند وصال در تو پیدا می‌کرد

 

هر سجدۀ شمشیر به جانت ای عون

فرمان عروج را مهیا می‌کرد

شمشیر غیرت

با آنکه رؤیای شهادت در سرم دارم

آیینه‌ای در دل ز صبر مادرم دارم

 

من عون هستم، عون ـ خواهرزاده‌ی نورم ـ

غم‌نامۀ خورشیدها را در برم دارم

به بام عرش

به بام عرش رسانده خدا کمال تو را

به روی فرش نداده به کس جلال تو را

 

تو زینتی پدری را که غایت مردی‌ست

نزاده مادر دنیا زنی مثال تو را

حجّی دوباره

دایی ببین تمام دلم پاره پاره است

این شرح ناتمام جنون ستاره است

 

این شرح ناله‌های غریبی و بی‌کسی

در خیمه‌های ساکت و پر استعاره است

بوی خدا

وزید رایحه عشق در کرانۀ تو

هزار قافیه صف بست با بهانۀ تو

 

چقدر سرخ و سفیدی ستارۀ مادر

چقدر رنگ خدا دارد آستانۀ تو

 

دیوارهای شهر چرا رنگ خون گرفت؟

هیئت به موقع و سر ساعت شروع شد مداح، روضه خواند و حکایت شروع شد

 

از کوچه گفت و مادر و فرزند خردسال از آن دمی که جرم و جنایت شروع شد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×