دسترسی سریع به موضوعات اشعار
شمر تعزیه
غرق خون وقت صحنۀ آخر
بین گودال داشت جان میداد
با نفسهای گرم و بی رمقش
دل حضار را تکان میداد
گودال قتلگاه
میایستم مقابل گودال قتلگاه
جایی که چشمهای تو در خون شناورند
میایستم دوباره که بر روی دوش من،
اندوه کوههای جهان را بیاورند
کنج تاریک خرابه
کنج تاریک خرابه
دل کوچیکش گرفته
صحنۀ خیمه و آتیش
از دلش هنوز نرفته
قافله رفته بود
قافله رفته بود و من بیهوش
روی شنزارهای تفتیده
ماه با هر ستارهای میگفت:
بیصدا باش! تازه خوابیده
لااقل زینبی کنارت بود
تک و تنها چه کار خواهی کرد
همسرت کاش بی قرارت بود
چقدر خوب میشد آقاجان
لااقل زینبی کنارت بود
اگر...
شباهنگام در آغوش ظلمت
تمام خیمهها از عشق میسوخت
میان آسمان تیره، مهتاب
به دریای سیاهی چشم میدوخت
ارث مادر
گوشهای از حرای حجرۀ خویش
نیمه شبها، خدا خدا میکرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا میکرد