دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
جمال مرتضی

از روزن صبح تا تو را دیدم

گفتم به خودم تو را چرا دیدم

 

راضی نشدم که جز تو را بینم

حق را به جمال مرتضی دیدم

 

برات کربلا

به ظالم خم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش

کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش

 

اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود

منافق را به آنی می‌کند از جمع منهایش

 

 

شعر ناصرخسرو در مدح امام علی (ع)

بهار دل دوستدار علی

همیشه  پر است از نگار علی

 

دلم زو نگار است و علم اسپرم

چنین واجب آید بهار علی

 

بچن هین گل، ای شیعت و خسته کن

دل ناصبی را به خار علی

مدح امام علی (ع)

هر که ز اهل عباست تابع آل عباست

منکر آل رسول دشمن دین خداست

 

دوستی خاندان درد دلم را دواست

جان علی ولی در حرم کبریاست

 

کربلا را دوست دار

گر خدا را دوست داری مصطفی را دوست دار

ور محب مصطفائی، مرتضی را دوست دار

 

از سر صدق و صفا گر خرقه‌ای پوشیده‌ای

نسبت خرقه بدان، آل عبا را دوست دار

 

ولای مرتضی (ع)

دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن

دست دل در دامن آل عبا باید زدن

 

نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت

مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن

 

دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی

گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن

 

رسم پرستویی

شنیده‌ست از نجف گویا شمیم عطر دلجویی

که از مشهد بدان سو راه کج کرده است آهویی

 

نه ضرب‌آهنگ دل‌ها را فقط آن صبح خون کردی

که هر سو لاله‌ای دل خون، سری دارد به زانویی

 

دهان‌ها می‌شود شیرین ز فیض نامتان، آری

شنیدم یا علی می‌گفت زنبوری به کندویی

امیر

همیشه ساکن ما طی سالیان مدید!

امیر! فاتح دیرین قلعه‌های جدید!

 

شکوه شعله‌ورت، شاه آسمان ابد

که روشن است هنوز از گذشته‌های بعید

مرا به فطرت آیینه‌ها سفارش کن

به نام حضرت حق، السلام یا دریا!

بر آن سرم که بنوشم تو را، ولی، اما ...

 

چگونه از تو بنوشم، منی که مردابم؟

چگونه از تو بنوشم؟ مگر شما مولا ...

ابوتراب زمین

خدا همین که تو را آفرید تحسین کرد

برای شخص شخیصت بهشت تضمین کرد

 

خدا همین که تو را آفرید، ختم رسل

تمام عرش خدا را به شوق آذین کرد

به مناسبت ولادت امام علی (ع)
عصر روز واقعه تنهاست زینبش

 

با آن دواتِ ناب که زمزم مُرکبش

 جبریل می‌نویسد از آن حُسن مطلبش

 

جبریل می‌نویسد از اوصاف مرتضی

 با آن زبان عرشی و خطِّ مُعَربش

 

وصفش برون ز حدِّ گمان بشر نوشت

 با دست چینی از کلماتِ مُرتبش

نجف و طوس و کربلا حیدر

من همان زائری که می‌دانی

بیقرار از تب پریشانی

 

عابر کوچه‌های دلتنگی

خسته از روزهای حیرانی

 

مردی از خانواده سلمان

عاشقی از تبار ایرانی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×