دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حاجیۀ سه ساله ولیمه گرفته بود

ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت

شهر گناه حال و هوای خدا گرفت

 

با سر دوید سوی طبق طفل بستری

زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت

 

آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا

دیگر افتاده ز پا  فاطمۀ لشکر تو

 رو به قبله شده از دوری تو دختر تو

 

آن قدر ناله زدم از تهِ دل ای بابا

 تا شبی جانبِ ویرانه بیاید سر تو

 

 

شعبۀ کوچۀ بنی هاشم

آمدی و شب سیاه من

عاقبت مثل روز روشن شد

همه دیدند من پدر دارم

روسیاهی نصیب دشمن شد

 

اولین کاروان سینه زنت

آمده سرشکستۀ محنت

آمده اشک ریز بت شکنت

 

السلام ای مرمل بدماء

چه خبر از هزار زخم تنت

 

از دو تا لاله‌های من چه خبر

چه خبر از سپاه بی کفنت

عشق نوکری

عشقی است در میان دل ما که کیمیاست

این عشق، این جنون، همۀ آبروی ماست

 

روزی ماست نوکری خوب خانه‌ای

آقای ما کریم و جوانمرد و باوفاست

نهم محرم؛ زیارت قبول

می‌رود جان ز تنم با نفس آخر تو

کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

 

خیز و بنگر که عدو از غم من می‌خندد

شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×