دسترسی سریع به موضوعات اشعار
نفسش عطر کربلا دارد
روی دستان سبز جبراییل
میرسد ماه خانۀ مولا
آسمان ایستاده محضر او
دست بر سینه دارد و حالا
مژده ای اهل آسمان و زمین
هشتمین مرد عشق بابا شد
نهمین وارث رسول خدا
روی دامان خیزران جا شد
میخواهم از تو، تذکرۀ کربلا بده
در آسمان چشم تو رأفت گذاشتند
آثاری از طلوع محبت گذاشتند
با خلقت تو ای همۀ آبروی خلق
منّت سر اهالی خلقت گذاشتند
تو آمدی که ما همگی متحد شویم
نام تو را منادی وحدت گذاشتند
یک کرببلا عطش برایش مانده
قلبی که به دست غصهها زنجیر است
مانند هوای سامرا دلگیر است
آقای جوان شهر غمها دیگر
از شدت ظلم این زمانه پیر است