دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غزلخوانی باران

مثل اسفند دلم روی دلم بند نبود مدتی روی لبان همه لبخند نبود درد دوری ز پیمبر که خوشایند نبود و کسی مثل خداوند هنرمند نبود

 

کوچه گرد غریب

کوچه گرد غریب این شهرم

بی کسی در غروب می‌دانم

سر بشکسته ام گواهی شد

بارش سنگ و چوب می‌دانم

آرامش شهر

 

دستان تو بحر را به هم ریخته است

لبخند تو قهر را به هم ریخته است

 

آن سر که ز روی نیزه‌ها می‌افتد

آرامش شهر را به هم ریخته است

دیدۀ پر ستاره

 

این پلک صبور و خسته را خواب گرفت

این دیدۀ پر ستاره را آب گرفت

 

در حیرتم‌ این سنگ که ‌آمد سویت

لبخند تو را چگونه از قاب گرفت

 

نذر سپیده

 

در شام فقط اشک ز دیده می‌ریخت

صد قطرۀ خون نذر سپیده می‌ریخت

 

سنگ از لب بام سوی سرها می‌رفت

از نیزه فقط سر بریده می‌ریخت

 

گل‌های زرد

بی تو شب و روزم همه سردند عمو

گل‌های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟

عمو

بی‌تو شب و روزم همه سردند عمو

گل‌های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟

فقط شام

در شام فقط اشک ز دیده می‌ریخت

صد قطرۀ خون وقت سپیده می‌ریخت

 

سنگ از سر بام سوی سرها می‌رفت

از نیزه فقط سر بریده می‌ریخت

حرف دل آب

لب‌های لبِ آب صدا می‌زد آب

حرف دل آب را کجا می‌زد آب؟

 

وقتی که ابالفضل به دریا زد و رفت

چون طفل رباب دست و پا می‌زد آب

از کربلای تشنۀ دل‌ها عبور کن

تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت

گفتم مگر که می‌شود از آسمان نوشت؟

حالا دگر که می‌شود و می‌توان نوشت

باید تو را همیشه امام زمان نوشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×