دسترسی سریع به موضوعات اشعار
کوتاه سروده
بهار قرنها
گفتند که این نماد بیجان شده است
این آخر سر دچار طوفان شدن است
دیدند امّا ... که چارده قرن بهار
در مکتب کربلا گلافشان شدن است
کوتاه سروده
راز عطش
در خاک کویر، سرخ رُستند همه
در چشمۀ خون، آینه شستند همه
رازی که نهفته بود در فصل عطش
در محضر آفتاب جستند همه
کوتاه سروده
بر بال فرشتگان به پرواز آمد
از باور تیرگی جدا میشد حر
با لشکر نور، آشنا میشد حر
بر بال فرشتگان به پرواز آمد
در خویشتن خویش رها میشد حر
کوتاه سروده
ای شاهد غربت تو شهر کوفه
دیباچۀ عشق کربلایی مسلم!
چون روح پرندهها رهایی مسلم
ای شاهد غربت تو شهر کوفه
با زخم غریبی آشنایی مسلم
کوتاه سروده
برنامۀ امتحان
میسوخت از التهاب، جانت ای گل
کمرنگ شد از عطش توانت، ای گل
پرپر شدن از داغ در آن صحرا بود
برنامۀ فصل امتحانت ای گل
مردی که معنای کلامش را نفهمیدند
نامحرمان راز قیامش را نفهمیدند
رمز قیام و اوج نامش را نفهمیدند
هفت آسمان در نای خود آوای غربت داشت
مردی که معنای کلامش را نفهمیدند