دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نیزه‌ها سربه­ سر ستاره شدند

کاروان رفت و موج موج سکوت بر لب تشنه خیز دریا ماند

آه از آن خیمه‌­های سوخته دل، شانه­‌هایی تکیده تنها ماند

 

کاروان رفت و دشت خالی شد، نیزه‌ها سربه­ سر ستاره شدند

آفتاب از کنار ماه گذشت، دست‌های بریده بر جا ماند

پدرم برنگشته است

تاریک شد هوا پدرم برنگشته است

عمّه بگو چرا پدرم برنگشته است

 

بدجور قبل کوچک من شور می‌زند

شب شد ولی خدا پدرم برنگشته است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×