دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل آتش

به خولى بگفت آن زن پارسا:

که را باز از پا درآورده‌‏اى؟

 

که در این دل شب چو غارت‌گران

برایم زر و زیور آورده‌ای

 

جان خسته

اوفتاده مرغ دل در دام غم با جان خسته

دیده چون از گلستانش مى‏رود گل دسته‌‏دسته

 

خسته‏‌جان را جَستن از دام بلا، ممکن نباشد

زآن که مى‏‌افتد به صدها دام از دامى نجَسته

 

قیام حسینى

به ملّتى که مرامش بود مرام حسین

من احترام گزارم به احترام حسین

 

از آن جهت شده دیوان کربلا، دل ما

که افتتاح شده از ازل به نام حسین

 

هلال محرّم

کاش! نمى‌‏دیدم این هلال محرّم

تا برسد روز انحلال محرّم

 

تا برسد منتقم ز راه و زداید

از دل آزردگان، ملال محرّم

 

مَحرم دل، حضرت زینب کبرى (س)

 

که باشد در شدائد هم‌دم دل؟

به جز جانان که باشد محرم دل؟

 

امید وصل چون آبى بر آتش

کند تأثیر در آه و دم دل

تشنۀ دیدار

دیدۀ دل‏دادگان بُوَد به تو مایل

چون که سراپا تویى ز دوست، شمایل

 

چون به خدا! کشتى نجات تویى تو

با تو رسد ناخداى عشق به ساحل

 

شاه‌باز عشق

 

اى پاک‌باز عشق‌! تویى پادشاه عشق

وى شاه‌باز عشق! تویى شاه‌راه عشق

 

برتر ز طور و کعبه بُوَد کربلاى تو

کآن جاست جلوه‏‌گاه خدا، قبله‌‏گاه عشق

آفتاب شام

آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود

یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود

 

یک سو رباب چنگ به دل مى‌‏زدى ز غم

یک سو نواى دل‏کش چنگ و رباب بود

 

عقده‌‏هاى دل

 

اى روزگار! از تو نکویان رمیده‏‌اند

وآن دیگران به دامن تو آرمیده‌‏اند

 

بردند ناکسان ز تو بس بهره و نصیب

سیبى ز باغ مهر تو خوبان نچیده‌‏اند

غوغاى نهفته

آمد آن که چون به دنیا آمد

دنیایى به شور و غوغا آمد

 

در جانش نهفته غوغایى بود

تا بر پا کند به دنیا آمد

 

اربعین

بنازم! آن که دائم گفت ‏وگوى کربلا دارد

دلى چون جابر اندر جست‏ وجوى کربلا دارد

 

دلش چون کربلا، کوى حسین است و نمى‏‌داند

که هم‌چون دوردستان، آرزوى کربلا دارد

 

 

غم به روى غم

چون شور نینواى تو در عالم اوفتاد

در عرش از مصیبت تو، ماتم اوفتاد

 

خورشید تیره گشت و در و دشت خون گریست

گویى که آسمان و زمین در هم اوفتاد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×