کرب و بلا: کاروان امام حسین (ع) بعد از حرکت از منزلگاه زُباله در میانه راه خود به سمت عراق، دو روزی را در «بَطنُ العَقَبه» و «شَراف» توقف داشتند. زمانی که کاروان قصد عزیمت از منزلگاه شراف را داشتند، امام حسین (ع) به همراهان خود امر فرمودند که آب فراوان با خود بردارند و مهیای حرکت شوند.
در میانه راه یک تن از یاران امام که جلودار کاروان بود، با صدای بلند تکبیر گفت. امام علت تکبیر را جویا شد، گفتند نخلستانی در برابر ماست. اصحاب امام گفتند: «به خدا سوگند که ما در اینجا هرگز نخل ندیدهایم.»
حسین بن علی (ع) که بعد از شهادت پدربزرگوارشان و سکونت در مدینه هرگز به کوفه نیامده بودند، از همراهان خود پرسیدند: چه میپندارید؟ در پاسخ گفتند گمان داریم گوش اسبان است و افرادی شمشیر و نیزه به دست در مقابل ما هستند.
از آنجایی که زمین منزلگاه شراف فراخ و بدون پناه بود، امام فرمودند: آیا در این زمین پناهگاهی هست که آن را در پس کاروان قرار دهیم و زنان و کودکان را در مکانی امن منزل دهیم و با این افراد از یک جانب رو به رو شویم؟ «زهیر» و همراهان گفتند: آری کوههای «ذوحسم» در همین نزدیکی است، اگر شتاب کنیم زودتر بدانجا میرسیم و میتوانیم پناه بگیریم.
امام و کاروانیان در این منطقه خیمه زدند و کمی بعد سواران که تعدادشان نزدیک به هزار نفر بود، به فرماندهی «حر بن یزید ریاحی» به نزدیک امام رسیدند. امام دستور دادند تمام سواران و حتی اسبها را سیراب کنند.
امام بعد از اقامه نماز ظهر، علت حرکت خود را برای حر و سپاهیانش بیان فرمود که من به دعوت مردم کوفه آمدهام و اگر شما هم بر همان عقیده هستید، با من عهد و پیمان ببندید و در غیر اینصورت من از همان راهی که آمدهام بازگردم. و این نخستین بار بود که امام از انصراف و بازگشت صحبت کردند.
سپس نماز عصر را اقامه کردند و در خطبه کوتاهی فرمودند: «ما آل محمد برای خلافت از این مدعیان مقامی که به ستم رفتار میکنند، سزاوارتریم و اگر نظر شما غیر از آن است که در نامهها فرستاده بودید، من از اینجا باز میگردم.»
حر گفت: به خدا سوگند که من از این نامهها و فرستادگان چیزی نمیدانم. امام «عقبه بن سمعان» را امر کرد خورجین نامهها را بیاورد. حر گفت من از این نامهها خبر ندارم و از طرف «ابن زیاد» مامور هستم تو را به کوفه ببرم.
امام به اصحاب خود دستور حرکت داد و فرمود که بازگردید! اما حر مانع حرکت کاروان امام شد و گفت: من به قصد نبرد نیامدهام و فقط به همین اندازه مامورم که از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه و نزد امیر ببرم. اکنون اگر از آمدن به کوفه ابا داری، راهی برگزین که نه به کوفه بروی و نه به مدینه بازگردی و این راه عدالت است میان من و تو، تا من به امیر خود نامه بنویسم، شاید خداوند امری پیش آورد که من بیگزند رها شوم و به قتال با تو مبتلا نشوم.
حسین (ع) از راه «عذیب» و «قادسیه» به جانب چپ شتابان حرکت کرد و سپاه حر و همراهانش نیز به موازات کاروان امام حرکت کردند.
صبحگاه یکشنبه 27 ذیالحجه سال 60 هجری امام و کاروانیان به منزلگاه «بَیَضه» رسیدند و در همانجا فرود آمدند. حضرت در این منزلگاه دوباره لشکریان حر را خطاب کرده و فرمودند: «بنی امیه به فرمان شیطان از اطاعت خدا سرپیچی نموده و فساد کردند. حدود خدا را اجرا نکرده و بیتالمال را منحصر به خود ساختند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردند و من اولیترین بر مردم هستم در نهی کردن … .
شما به من نامهها نوشتید و گفتید که با من بیعت کردهاید و مرا تنها نمیگذارید. اکنون اگر به بیعت خویش با من پایدارید که بر راه صواب هستید که من فرزند دخت پیامبر و اسوه برای شما هستم. ما مانند یکی از شما زندگی میکنیم تا شما در ترک اسراف و تجمل به ما تاسی کنید.
اگر بیعتتان را بشکنید، سوگند به جانم! که از شما عجیب نیست، چرا که با پدرم علی و برادرم حسن و پسر عمویم مسلم چنین کردید. هر کسی فریب شما را خورد، ناآزموده مردی است، شما از بخت خود رویگردان شدید و بهرهی خدا را از دست دادید. هر کسی پیمانشکنی کند، زیانش بر خود اوست و خداوند بهزودی مرا از شما بینیاز خواهد کرد.»
در طول مسیر حر پیوسته همراه امام حرکت میکرد و میگفت: «از برای خدا جان خود را پاس دار که من یقین دارم اگر قتال کنی کشته میشوی.»
سیدالشهدا (ع) در پاسخ حر فرمود: «آیا مرا از مرگ میترسانی و آیا اگر مرا بکشید، دیگر مرگ از شما میگذرد؟ من همان را میگویم که آن مرد «اوسی» با پسر عم خود گفت؛ وقتی میخواست برای یاری پیامبر برود و پسر عمش او را میترسانید و میگفت کجا میروی که کشته میشوی و او در پاسخ پسر عمش گفت: من میروم و جوانمرد را مرگ ننگ نیست اگر نیت او حق باشد و مخلصانه بکوشد، با نابکاران دست نداده باشد و چون از جهان بیرون رود، مردم بر مرگ او اندوه خورند. پس اگر زنده ماندم، پشیمان نیستم و اگر بمیرم مرا ملامت نکنند و این ذلت تو را بس که زنده باشی و خوارگردی و ناکام.»
و چون حر این سخن را بشنید، از امام دورتر شد و با همراهان خود از یک سو میرفت و حسین از سوی دیگر.