واکنش شیعیان به صلح امام حسن علیهالسلام از پذیرش تا مخالفت!
خداوند را سپاس میگویم که توفیق سخن گفتن درباره امام حسن (ع) را در این محفل علمی به این ناچیز ارزانی داشت. بعد از صلح امام حسن (ع) با معاویه واکنشهایی نسبت به این صلح در بین مسلمانان پدید آمد که بخش مهمی از این واکنشها معطوف به گروهی از شیعیان است، یعنی ضمن اینکه این پدیده در بخشهای مختلف پیامدهای خاص خودش را داشت، بخشی از این پیامد را در فضای درون شیعی باید پی گرفت و پژوهشگران بیش و کم به این موضوع اعتنا کردند، اهتمام ورزیدند و مطالعاتی در مجموع سودمند در این زمینه پدید آمده است.
بخشی از واکنشهایی که گزارش شده، واکنش منفی شیعیان نسبت به این پدیده است که عدهای به جد و به قهر با امام حسن (ع) از موضع امام انتقاد کردند و این صلح را بر نتافتند. البته برخی پژوهشگران معاصر در درستی این گزارشها تردید کردهاند که آیا واقعا شیعیانی بودند که در برابر امام به انتقاد از امام پرداختند یا نه؟ بررسی درستی و نادرستی این گزارشها تأثیر تعیین کنندهای در بحث ما ندارد، ما وارد این بحث نمیشویم که آیا واقعا عدهای از شیعیان به مخالفت پرداختند یا نه. حتی اگر بنا را بر این بگذاریم که برخی از شیعیان، مخالف این صلح بودند و یا بنا را بر این بگذاریم که این گزارشها جعلی و نادرست است و هیچ کس به مخالفت با امام نپرداخت و همه در برابر امام سر تسلیم و تبعیت فرود آوردند، با فرض جعلی بودن این گزارشها نیز، ما با توجه به فضای صدور این گزارشها و جعل آنها که عمده اسنادش به قرنهای سوم و چهارم بر میگردد، ذهنیت عمومی شیعیان را میتوانیم معیار قرار دهیم. بنابراین چه این گزارهها درست باشد چه نادرست، اگر درست باشد واقعیت چنین بوده و اگر درست نباشد ذهنیت شیعیان این بوده که میتوان با موضع امام مخالفت کرد و گزارهای را در این فضا جعل کردند و دیگران هم تا کنون واکنش منفی به این موضوع نشان ندادهاند و این گزارشها در متون تاریخی ما همچنان باقی مانده است. بنابراین تأکید میکنم من وارد درستی و نادرستی این گزارهها نمیشوم.
تقریر تازهای از صلح امام حسن (ع)
در واقع اصلیترین نکتهای که میخواهم به آن بپردازم این است که با محور قرار دادن گفتوگوهایی که بین مخالفان شیعی صلح امام حسن (ع) و امام صورت گرفت، یا مخالفتهایی که منابع تاریخی آن را گزارش کردهاند، صرف نظر از درستی یا نادرستی آن با محور قرار دادن این گفتوگوها و با کوشش برای فهم گفتمان حاکم بر این گفتوگوها آیا میشود تقریر تازهای از صلح امام حسن (ع) ارائه کرد؟ دقیقتر بگویم آیا میشود تقریر تازهای در دفاع از صلح امام حسن (ع) مطرح کرد یا نه؟ پاسخ بنده به این پرسش مثبت خواهد بود. بنابراین محور اصلی عرایضم حول این میچرخد که با معیار قرار دادن این گفتوگوها که بین مخالفان صلح و امام در گرفت و کوشش برای فهم گفتمان حاکم بر این گفتوگوها، با چه تقریر جدیدی میتوانیم از صلح امام حسن (ع) دفاع کنیم و چطور میتوانیم آن را موجه نشان دهیم؟
بخشی از واکنشهایی که گزارش شده، واکنش منفی شیعیان نسبت به این پدیده است که عدهای به جد و به قهر با امام حسن (ع) از موضع امام انتقاد کردند و این صلح را بر نتافتند. البته برخی پژوهشگران معاصر در درستی این گزارشها تردید کردهاند که آیا واقعا شیعیانی بودند که در برابر امام به انتقاد از امام پرداختند یا نه؟
در اینجا وقتی کلمه گفتمان را به کار میبرم، وارد باریک بینیهایی معطوف به این اصطلاح که اکنون در فرهنگ ما وجود دارد نمیشوم، مراد من از گفتمان این است که گفتمان را به مثابه یک نظام منسجم بینشی تعریف میکنم که این نظام منسجم بینشی دارای یک نقطه کانونی است و در قالب نمادهای لفظی و غیر لفظی مطرح میشود که طبعا ما در بحثمان با نمادهای لفظی یعنی واژگان سر و کار داریم که بر ذهن و رفتار یک فرد، یک گروه، یک جامعه، یا حتی یک برش تاریخی و یک مقطع تاریخی اثر میگذارد. گفتمان به این معنا دو ویژگی عمده دارد: نخست اینکه پدید آورنده گفتمان یا مخاطب گفتمان الزاما نسبت به این گفتمان خودآگاهی ندارند، اگر از کسی بپرسیم تو در چه گفتمانی حرف میزنی خودش ممکن است نداند، اما میتواند فرد دیگری را تحلیل کند و بگوید این موضع و این سخن در این گفتمان قرار میگیرند.
پس نکته نخست اینکه چه پدیدآورندگان یک گفتمان و چه مخاطبان یک گفتمان الزاما نسبت به آن خود آگاهی ندارند. نکته دوم که به هر حال در سرشت گفتمان نهفته است اینکه گفتمانها همواره معطوف به غیر، شکل میگیرند، یعنی هر گفتمانی در برابر گفتمانی دیگر پدید میآید، پس برای اینکه یک گفتمان را بشناسیم شناخت آن غیر، آن گفتمانی که آنها را نفی میکند هم مهم است. برای اینکه ما در گفتمان میخواهیم بدانیم که این گفتمان کدام مفاهیم را کنار میزند، کدام مفاهیم را نفی میکند و کدام دسته از مفاهیم را میپذیرد و بر آن تأکید میکند. این نکته نیز در ادامه عرایض حقیر روی بحث بنده اثرگذار است و به این خاطر باید آن را به عنوان یکی از ویژگیهای گفتمان، شاخص و برجسته کرد.
نُه روایت درباره مخالفان شیعی صلح امام
تکیه ما روی گفتوگوهایی است که بین مخالفان شیعی صلح امام حسن (ع) و امام در گرفته است. ما برای بحثمان یکی از منابع تاریخیای که بیشترین گزارش را در این زمینه دارد انتخاب کردیم و به راحتی میشود حدس زد که این کتاب بحارالأنوار مرحوم مجلسی است که در باب هجدهم از ابواب مربوط به زندگی امام حسن (ع) در جلد چهل و چهارم چاپهای جدید بحارالأنوار، ایشان نُه روایت را درباره مخالفان شیعی صلح امام ذکر کرده است. این نه روایت در واقع دایره منابع من را در این بحث تشکیل میدهد، قلمرو منابعم را به همین نه روایت محدود کردم که محور بررسی من هستند. اگر ما در این نُه روایت تأمل داشته باشیم، میبینیم که مخالفان صلح امام حسن (ع) در گفتوگوهایی که با امام داشتند برای یادکرد اقدام امام (ع) از این تعابیر استفاده کردند. این واژهها کلیدواژههای بحث بنده هستند که گفتمان را از طریق این واژهها فهم کنم.
کتاب بحارالأنوار مرحوم مجلسی است که در باب هجدهم از ابواب مربوط به زندگی امام حسن (ع) در جلد چهل و چهارم چاپهای جدید بحارالأنوار، ایشان نُه روایت را درباره مخالفان شیعی صلح امام ذکر کرده است.
روایت اول:
در روایت اول تعبیر تحویل خلافت به معاویه به کار رفته است، نقطه کانونی که در این روایت منعکس است، نقطه محوری که در پرتو آن با امام مخالفت کرده اند، این هست که امام خلافت را به معاویه تحویل داد. من وارد فضای خود روایت نمیشوم و به بحث اصلی میپردازم. خلاصهای که میشود ذکر کرد این است که در روایت اول کسی به نام سدیر با امام باقر (ع) گفتوگو میکرد، در این گفتوگو نکاتی مطرح شد از جمله اینکه امام باقر (ع) از امام حسن (ع) دفاع استوار و محکمی کردند. بعد از اینکه امام این را بیان کرد، سدیر خطاب به امام باقر (ع) عرضه داشت که خودش میگوید که: «قلت کیف یکون بتلک المنزله»؛ چطور چنین منزلتی میتواند داشته باشد و «قد کان منهم ما کان دفعها الی معاویه»، این امام همان کسی است که خلافت را به معاویه تحویل داد. «دفعها الی معاویه» واژه محوری این گزارش است. یعنی دفعها؛ ضمیر «ها» به خلافت بر میگردد، کسی که حکومت و خلافت را به معاویه تحویل داد. برایش دشوار است که منزلت بلند امام حسن (ع) را بپذیرد و بر این اساس نگاه انتقادی به امام دارد و میگوید امام به آن منزلتی که تو میگویی نیست. واژه دوم واژه «مداهنه» است. مداهنه یک واژه عربی است به مفهوم نرمخویی خیلی زیاد، نرمخویی که در واقع به نوعی وادادگی بینجامد. کوتاه آمدنی که به تضییع حق بینجامد. این مداهنه را برای این به کار میبرند.
روایت دوم:
در روایت دوم کسی به نام ابوسعید نقل میکند که: «قلت لحسنبنعلیبنابیطالب (ع) یابنرسول الله لم داهنت معاویه و صالحت و قد علمت أن الحق لک دونه و أن معاویه ضال و باغ». گفتم: چرا با معاویه مداهنه کردی؛ در حالی که میدانستی حق از آن توست و معاویه فردی گمراه و باغی است. در اینجا واژه محوری مداهنه است. «لم داهنت معاویه».
در همین روایت، کلمه دیگری هم هست: مصالحه. مصالحه و تلفظ درستش به زبان عربی که مصالَحَه؛ که ما در زبان فارسی مصالِحه تلفظ میکنیم نکتهای است که در روایت دوم ابوسعید، امام را با این سؤال مورد پرسش قرار میدهد که چرا مصالحه کردی.
در روایت اول کسی به نام سدیر با امام باقر (ع) گفتوگو میکرد، در این گفتوگو نکاتی مطرح شد از جمله اینکه امام باقر (ع) از امام حسن (ع) دفاع استوار و محکمی کردند. بعد از اینکه امام این را بیان کرد، سدیر خطاب به امام باقر (ع) عرضه داشت که خودش میگوید که: «قلت کیف یکون بتلک المنزله»؛ چطور چنین منزلتی میتواند داشته باشد و «قد کان منهم ما کان دفعها الی معاویه»، این امام همان کسی است که خلافت را به معاویه تحویل داد.
روایت سوم:
در روایت سوم نیز واژه مصالحه به کار رفته است. باز راوی همین ابوسعید است. میگوید: «لما صالح حسنبنعلیبنابیطالب معاویهبنأبیسفیان دخل علیه الناس و لامته بعضهم علی ذلک». وقتی امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد باز واژه صالح را به کار برد. عدهای از مردم بر او وارد شدند، برخی از اینها امام را ملامت و نکوهش کردند بر این اقدامی که انجام داده است. پس واژه مصالحه هم در روایت دوم و هم در روایت سوم آمده است.
سومین واژهای که در این گفتوگوها مورد اشاره قرار گرفته، واژه بیعت است. در ادامه روایت سوم آمده است که: «فلامته بعضهم علی بیعته». وقتی که امام مصالحه کرد، عدهای از مردم بر او وارد شدند و او را ملامت کردند و به خاطر بیعتی که امام با معاویه کرده بود، امام را مورد مؤاخذه قرار دادند. مرحوم مجلسی ذیل روایت نهم چند روایت دیگر را افزوده است که در آنجا واژه بیعت باز هم به کار رفته است. ذیل روایت نهم از کسی به نام ابیالکنود عبدالرحمانبنابی نقل شده که: «لما بایع الحسن معاویه اقبلت الشیعته تتلاق باظهار الأسف و الحسره علی ترک القتال و خرجوا الیه بعد سنتین من یوم بایع معاویه». دو بار در این قسمت واژه مبایعه به کار رفته است که وقتی امام با معاویه بیعت کرد، مردم آمدند و اظهار تأسف و حسرت میکردند و ذیلش آمده که: «و خرجوا الیه بعد سنتین من یوم بایع معاویه». گزارشی را از سلیمانبنصرد خزاعی نقل میکند، میگوید دو سال بعد از بیعت نیز آمدند. پس سومین واژهای که در این اظهار نظر مخالفان به کار رفته است واژه «بیعت» است.
واژه دیگر واژه «خلع و تقلید» است. خلع همان طور که ما در فارسی هم به کار میبریم به معنای خلع کردن فرد از منصب است و تقلید یعنی قلادهای را بر گردن کسی انداختن. چیزی را به کسی تحویل دادن.
در روایت هفتم این واژه به کار رفته است. «جاء رجل من اصحاب الحسن (ع) یقال له سفیانبنلیلی»؛ آنهایی که روی ادبیات این دوره کار کردند، سفیانبنلیلی را میشناسند، او نزد امام (ع) آمد: «قال امت الی أمر الأمه». این همان کسی است که نسبت به امام تعبیر «السلام علی مذل المؤمنین» را به کار برد و هنگام سلام گفت: درود بر خوارکننده مومنان. امام برخورد بسیار محترمانهای با او کردند، اجحاف نکردند و پذیرفتند که حرف خودش را بزند. با آرامش او را نشاندند و گفتند که: حالا باز هم بگو چه میگویی؟ تکرار کرد و امام با زیبایی تمام آن را توجیه کردند و پاسخ دادند و تندی نکردند که چرا علیه من که امام تو هستم چنین موضع تندی میگیری. در سخن او این بود که امام گفت برای چه این حرف را میزنی؟ گفت: «امت علی أمر الأمه». بر مسند خلافت تکیه زدی «خلعته من عنقک»؛ اما این خلافت را از گردن خویش گشودی و «قلته هذه الطاغیه» این را بر گردن این طغیانگر معاویه که «یحکم بغیر ما أنزل الله» به غیر آنچه که خداوند نازل کرده است حکم میکند؛ خلافت را بر گردن او انداختی. دو واژه خلع و تقلید دو واژه محوری است، اما دو واژه دیگری که در این الفاظ به کار رفته، یکی واژه ترک القتال است، ترک کردن قتال که ذیل همان روایت نهم، این کلمه آمده است.
مجموع الفاظی که در اینجا به کار رفته بود، یکی واژه تحویل خلافت به معاویه بود و دیگری مداهنه، سومی مصالحه و بعدی مبایعه یا بیعت، بعدی خلع و تقلید، بعدی ترک القتال و سرانجام ترک الحرب و أعد الحرب.
این واژههای گوناگون حکایت از یک نقطه کانونی میکنند که آن گفتمان را اینطور تشخیص میدهیم. واژهها برای ما موضوعیت دارد.
ابی الکنود عبدالرحمانبنابی ذکر میکند که: «لما بایع الحسن معاویه» موقعی که امام (ع) با معاویه بیعت کرد، «اقبلت الشیعه» شیعیان به او روی آوردند، «تتلاقا باظهار التأسف و الحسره». این ملاقاتها با اظهار تأسف و حسرت همراه بود بر ترک قتال، «باظهار الأسف و الحسره علی ترک القتال». روی ترک مقاتله و ترک جنگ اظهار تأسف میکردند. در روایت آخری که باز ذیل روایت نهم مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه ذکر کرده است، عدهای با امام صحبت میکنند، توجیهی دارند مبنی بر اینکه معاویه به عهد خویش عمل نکرده است و شما هم نقض عهد کنید و این پیمان عملا پیمان نیست و معاویه آن را زیر پا گذاشته، شما هم حرکت جدیدی انجام دهید «و إذا شئت فاعد حرب خدعه». پیشنهاد آنها به امام تکرار جنگ بود: «فاعد الحرب خدعه». بیا با روش خدعه و نیرنگ جنگ را شروع کنیم، به خاطر اینکه معاویه عملا پیمان را نقض کرده است. پیشنهاد عملیاتی هم دادند که ما حاکم معاویه در کوفه را اسیر میکنیم، اموال کوفه را میگیریم و از آنجا یک حرکت به تعبیر امروزی استقلال خواهانه را شروع میکنیم.
مجموع الفاظی که در اینجا به کار رفته بود، یکی واژه تحویل خلافت به معاویه بود و دیگری مداهنه، سومی مصالحه و بعدی مبایعه یا بیعت، بعدی خلع و تقلید، بعدی ترک القتال و سرانجام ترک الحرب و أعد الحرب.
این واژههای گوناگون حکایت از یک نقطه کانونی میکنند که آن گفتمان را اینطور تشخیص میدهیم. واژهها برای ما موضوعیت دارد.
پاسخهای امام حسن مجتبی (ع)
نکته قابل توجه این است که امام (ع) هم به این تردیدها پاسخ دادند، مهم است که ببینیم امام از کدام واژهها بهره گرفته اند. در واقع اگر مخالفان امام را در یک فضای گفتمانی خاص در نظر بگیریم، قطعا امام (ع) نقطه مقابل آن میشود. مهم است که بدانیم امام نیز از کدام الفاظ استفاده کردهاند. تعابیری که امام به کار بردهاند:
دومین واژه در سخنان امام، واژه «مهادنه» است نه واژه مداهنه. مهادنه اصطلاحی است که بعدها در فقه نیز جایگاه پیدا کرده است. به نظر میرسد این سخن امام (ع) به آن معنای فقهی خودش به کار نرفته، بعدا فقها این را به عنوان یک اصطلاح به کار بردهاند.
مصالحه
اولیاش همان «مصالحه» است. در روایت دوم امام (ع) میگوید یا اباسعید؛ «عله مصالحتی لمعاویه علت مصالحه رسول الله لبنیضمره و بنیعشره و اهل مکه حین انصرف من الحدیبیه». امام کلمه مصالحه را به کار میبرد. علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه پیامبر (ص) با بنیضمره و بنیعشره و بهخصوص شاخصترین صلح و مصالحه پیامبر (ص) با مشرکان مکه هنگام انصراف از حدیبیه است.
مهادنه
دومین واژه در سخنان امام، واژه «مهادنه» است نه واژه مداهنه. مهادنه اصطلاحی است که بعدها در فقه نیز جایگاه پیدا کرده است. به نظر میرسد این سخن امام (ع) به آن معنای فقهی خودش به کار نرفته، بعدا فقها این را به عنوان یک اصطلاح به کار بردهاند. قرارداد برای ترک جنگ را در اصطلاح فقهی میگویند مهادنه و این قرارداد باید زیر یک سال باشد، بیش از یک سال نیست. امام تعیین میکند که میزان زمان زیر یک سال باشد و بلاعوض هم هست، یعنی بدون اینکه چیزی تحویل بگیرند، به تعبیر امروزی قرارداد یک طرفه است، میگویند ما تا یک سال یا حداکثر تا یک سال و شش ماه جنگ نمیکنیم، به چنین چیزی میگویند مهادنه. این اصطلاح فقهی در زمان امام (ع) هنوز به اصطلاح تبدیل نشده بود و بعدها در کتب فقهی این اصطلاح تدوین شد.
امام در روایت دوم در ادامه صحبت خودشان با اباسعید میگویند: «یا اباسعید الی کنت اماما من قبل الله تعالی ذکرُه»؛ اگر من از جانب خداوند که ذکر او متعالی باد، امام هستم «لم یجز أن یصفح رأیی فی ما عطیته» اگر چنین باشد اندیشه و باور و تصمیم من، نباید متهم به بیخردانه بودن بشود. «ان یصفح رأیی فی ما عطیته من مهادنه أو محاربه». من چه تصمیم مهادنه بگیرم و چه تصمیم به محاربه بگیرم، نباید اینگونه با من برخورد شود.
امام در دفاع از کار خودشان میگویند: من چه محاربه کنم، چه مهادنه داشته باشم، نباید با من اینگونه برخورد شود. ما با روشهای امام برای اقناع کاری نداریم، موضوع بحث من الفاظ است. در همین روایت، واژه محاربه هم هست. سومین واژهای که از سوی امام به کار رفته، واژه محاربه است: «فی ما اعطیته من مهادنه أو محاربه». اما در روایت هشتم امام صریحا کلمه محاربه را به کار بردهاند. در روایت هشتم چنین آمده است که: «قال حسنبنعلی کانت جماجم العرب بیدی». جماجم جمع جمجمه است، جمجمه اعراب یعنی بزرگان و اشراف عرب، اینها در اختیار من بودند. «یسالمون من سالمتُ و یحاربون من حاربت و ترکتها اتقاء وجه الله». در اینجا امام واژه محاربه را به عنوان یک واژه دیگر به کار گرفتهاند.
ادامه دارد...