دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مَشک و علمش قبلۀ ماهی­‌ها شد

مواج‌­ترین خاطرۀ دریا شد

مَشک و علمش قبلۀ ماهی­‌ها شد

 

می‌برد به دندان همۀ دنیا را

تاریخ، میان دست­‌هایش جا شد

غیرت مرتضی به بازویش

بر در خیمه ایستاده سوار  به اشارت که گاه پیکار است می‌‏نماید نگاه باز پسین  که دگر نوبت علمدار است

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند دهم: حضرت ابوالفضل (ع)

 

آن چشم­‌ها که شرم در آن ناگزیر بود

تصویری از حماسه درونِ حریر بود

 

در نینوا، درخششِ آن چهر پُر فروغ

چون رویش ستاره، کنارِ کویر بود

 

وان پرتو ملایم و مهتابیِ وقار

در چهره‌­اش چو هاله ماه مُنیر بود

در برکۀ دستان تو شد آب گرفتار

ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار      

دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار

 

گیرایی می از نفس شعله‌ور توست         

در هرم لب توست می ناب گرفتار

دست به خون ­نشسته

یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند

برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند

 

می­‌خواست خدا کتاب عاشورا را

با دست به خون ­نشسته شیرازه کند

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت

ای بسته بر زیارت قدّ تو،  قامت آب  شرمندۀ مروّت تو تا قیامت، آب

در ظهر عشق،  عکس تو لغزید در فرات شد چشمه حماسه ز جوش شهامت،  آب

مثل خورشید آسمان‏ پیماست

یک عَلَم بی‏ صاحب افتاده است، چشمش اما رو به صحراهاست گفت : اینک می‏‌رسد مردی، کاین عَلَم بر دوش او زیباست

شانه‏‌های حیرتش لرزید، اشکِ خود را در عَلَم پیچید گفت با خود: کیست او کاینجا، نیست اما مثل ما با ماست

یک دشت سرشار از شجاعت بود

وقتی صدای شوم دشمن را در لحظه‏‏‌های جنگ حس می‏‌کرد سنگینی بغض نرفتن را بر سینه‌‏اش چون سنگ حس می‏‌کرد

با آنکه مشتاق شهادت بود ـ در آن زمین پرخطر ـ اما یک گام دوری از برادر را انگار صد فرسنگ حس می‏‌کرد

نذر حضرت عباس (ع)
دست تو همهمۀ بال ملائک را دید

 روی پیشانی او باب تشهد وا بود اشهد اَنَّ که او هم پسر زهرا بود

آب می‌داد عطشناک‌ترین صحرا را چشم‌هایش که به سمت افق اعلا بود

خورشید داغ

من غصه می‌خورم، پسرم چشم می‌خورد

با او نبی و فاطمه هم چشم می‌خورد

 

هر جا مکن گسیل ز حُسنت ملاحتی

آهو اگر رود ز حرم چشم می‌خورد

آینه‌دار

منّت کشیدن از تو چه کار مبارکی است

آشفته‌ات شدن چه وقار مبارکی است

 

باید که نار عشق تو خاکسترم کند

اصلاً کنار تو چه کنار مبارکی است

کشتی ناخدای اقیانوس

 

مانده بر خاک تشنۀ صحرا، گام تلماسه‌های اقیانوس

ردّ خاکستری که می‌پیچد، بر نفس‌های گرم هر ققنوس

 

خاک را با تلاطمی خونین، آشنا کرده تربت گل‌ها

قصّه‌ی سرخ ظهر عاشورا، با نگاه غزل شده مأنوس

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×