دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر عاشورایی سهیل محمودی
اشتیاق

با صدف تا بود برابر چشم ریزد از ماتم تو گوهر چشم کور بادا ز چشم زخم زمان گر نگرید به سوگ تو هر چشم 

بند هجدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

مفتاح غزل‌های به بن‌بست رسیده!

این شعر، مرا باز به سمت تو کشیده

 

زینب چه دلی داشت که با آن لب عطشان

از کوفه به دنبال تو تا شام دویده

بند هفدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

عشقی که نمودست چنین عزم تو را جزم؟

ای با علی و مالک اشتر شده هم‌رزم

 

مبهوت‌ تو هستند امامان و شهیدان

مفتون‌ تو هستند رسولان اوالوالعزم

بند شانزدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

ای تشنگی‌ات بیشتر از حد تحمّل

لب‌های عطشناک تو دریای تغزّل

 

شمشیر تو آیینۀ شمشیر یدالله

اسب تو در آن معرکه یادآور دلدل

بند پانزدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

لبریز شد از رایحه‌ات دشت و دمن‌ها

از خون تو شد سرخ‌تر از سرخ چمن‌ها

 

گر پهنۀ پیشانی تو جای عمود است

پس تیر چه می‌کرد در آن چین و شکن‌ها

بند چهاردهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

ساقی شده‌ای پس می ادراک بیاور

از میکدۀ معرفتت تاک بیاور

 

ما ساکن میخانۀ چشمان تو هستیم

یک جرعه می ناب عرفناک بیاور

بند دوازدهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

ای پهنۀ لطف تو به اندازۀ دریا

مضمون غزل‌های تر و تازۀ دریا

 

آن روز که لب تشنه برون آمدی از آب

پاشید بلافاصله شیرازۀ دریا

بند هفتم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

این تیر که رد می‌شود از رهگذر چشم

امروز قرار است شود همسفر چشم

 

فرمود برادر که برو آب بیاور

عباس ادب کرد که یعنی: به سر چشم

بند ششم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

این دشت ندیده‌ست بهارانی از این دست

بر سینۀ خود نم‌نم بارانی از این دست

 

از کوه بپرسید چه آمد به سر ماه

در ساحل امواج خروشانی از این دست

از بهشت فراتر

با دست‌های مؤمن خود می‌رفت، مردی که از قبیلۀ باور بود

فکر خودش نبود زمانی که در فکر بچه‌های برادر بود

 

با دست‌های مؤمن خود می‌رفت، تا آب را خلاصه کند در عشق

در واژه‌نامۀ دل او انگار، معنای آب و عشق برابر بود

 

ماهی که در نهایت زیبایی‌ست

او در مسیر علقمه بی‌تردید، دریای خون به راه می‌اندازد

یا یک تنه تمامی لشگر را، با برق یک نگاه می‌اندازد

 

ماه قبیله راهی میدان است، حالا شروع شام غریبان است

داغ بزرگ رفتن او بی‌شک، آتش به خیمه‌گاه می‌اندازد

دستی نمانده تا بگذارم به شانه‌ات

داغی که ماند بر دل هفت آسمان فقط

داغ تو بود و غربت این کودکان فقط

 

یک مشک پاره پاره و قلبی شکسته است

میراث جاودانه‌ام از این جهان فقط

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×