دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دو دست نازنین

دو دست نازنین بر خاک افتاد

گل امّ البنین برخاک افتاد

 

تداعی شد به ذهن من که گویا

امیرالمؤمنین بر خاک افتاد

هرگز ننوشید

عطش را از لبان یاس بردار

ز چشمانش کمی احساس بردار

 

تو را بر لب نزد، هرگز ننوشید

برو دست از سر عبّاس بردار

دهان دریا

سحر شد چشم تو از خواب افتاد

به زلف خیمه‌هایت تاب افتاد

 

عطش بوسه به لب‌های تو می‌زد

دهان خشک دریا آب افتاد

چون که عشق آمده آداب به هم می‌ریزد

باد می‌آید و مهتاب به هم می‌ریزد

چهرۀ ماه تو در آب به هم می‌ریزد

 

اینکه رود است و پریشان شدنش جا دارد

با سر انگشت تو مرداب به هم می‌ریزد

سقّا

پرنده در هوایت پر نمی‌زد

بدون دست‌هایت پر نمی‌زد

 

اگر چشمان تو سقّا نبودند

دل دریا برایت پر نمی‌زد

 

تشنگی

 

به یادت برگزینم تشنگی را

که با تو همنشینم تشنگی را

 

تلاش خویش را کردم که شاید

ز لب‌هایت بچینم تشنگی را

نبودی دست دریا رو نمی‌شد

کسی مثل تو زیبارو نمی‌شد

نبودی دست دریا رو نمی‌شد

 

اگر دستان تو برپا نبودند

تمام آسمان «وارونه» می‌شد

شمیم یاس

دلش لبریز از احساس باشد

لبالب از شمیم یاس باشد

 

ادا کن حق زهرا را که عبّاس

به مهر مادرش حسّاس باشد

دو تا دست

نثار مقدم مولا، دو تا دست

زمین افتاده از سقّا، دو تا دست

 

چه خواهد آورد در صبح محشر

به روی دست خود زهرا: دو تا دست

پشت حصار حرم

دل، پشتِ حصار حَرمت خسته‏‌ترین است  در سایۀ دیوار تو بنشسته‌‏ترین است 

بگشا گره از بال فرو بستۀ پرواز  کاین خیل کبوتر به تو دل‏بسته‌‏ترین است 

تصویر آفتاب

در رود زمانه پیچ و تاب افتاده است

خورشید به خوف و اضطراب افتاده است

 

ظهر است و در آیینۀ چشمان فرات

تصویر بلند آفتاب افتاده است

آبروی میدان

این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است

آسمان زیر سم مرکب او حیران است

 

پنجه در پنجۀ آتش فکند گاه نبرد

دشت از هیبت این واقعه سرگردان است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×