دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آینۀ علقمه

چون زل زدن آخر شیری به شکارش

در بین دو ابرو گرهی خورده به کارش

 

آن تیر که رفته‌ست گره را بگشاید

خود نیز گره خورده به چشمان خمارش

 

تیغ دو دم

تیغ در بین دو ابروش به هم برگشته

آنکه ابروش چنان تیغ دو دم برگشته

 

بس که موزون و طراز است به چشمم انگار

پیش بالاش بلندای علم برگشته

وصل نیست

کل اعضای تو بر یکدیگر از رو وصل نیست

بس که از هم ریختی این سو به آن سو وصل نیست

 

پوست بر انگشت، انگشتان رنجورت به دست

دست بر آرنج و آرنجت به بازو وصل نیست

 

همه از مشک تو خواندند غم اول را

اولی را زد و زد متهم بعدی را

دومی دید دو دست قلم بعدی را

 

مرد فارغ نشده از زدن فرد نخست

زود امضاء زده حکم عدم بعدی را

 

آخرین اشاره

نقش بسته بر زمین، قلب ­پاره‌­پاره­‌اش

کاروان خسته و ... آخرین سواره‌­اش

 

نقش بسته بر زمین، دست شرحه شرحه‌­ای

می‌­رسد به مشک‌­ها، آخرین اشاره‌­اش

دریای تشنه

... و رفتی! تشنه‌لب دریا بماند

امام قافله تنها بماند

 

الا دست خدا!  بی ­دست‌هایت

زمین خوردی که حق برپا بماند

 

باب‌الحوائج

ألا ای روح دریاها، ابوالفضل!

تویی باب‌الحوائج «یا ابوالفضل»

 

بدون تو گره‌خورده به کارم

بیاور دست‌هایت را ابوالفضل

فرزند زهرا

رضایت دیده از لبخند زهرا

ندیده مادری مانند زهرا

 

بیا از این به بعد او را بخوانیم:

گل امّ البنین، فرزند زهرا

نگاه آبی

تماشا می‌کنم زیبایی‌ات را

نگاه آبی و دریایی‌ات را

 

برای خاطرت زهرا پسندید

کنار علقمه سقّایی‌ات را

مسیح دست‌ها

دل من شد ذبیح دست‌هایت

زدم «دم» از مسیح دست‌هایت

 

بیا تا من دخیل دست خود را

ببندم بر ضریح دست‌هایت

مهریۀ زهرا

بریزی از عطش آتش به جانش

ولی مهریۀ زهرا بخوانش

 

که دست آب را از پشت بستی

ندادی روی خوش هرگز نشانش

در ازدحام داس

چو گل در ازدحام داس افتاد

ز تن آن شاخۀ حسّاس افتاد

 

ستون آسمان لرزید، وقتی

عمود خیمۀ عباس افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×