دسترسی سریع به موضوعات اشعار
درگه عفو
گناهی از تمام کوهها سنگین تر آوردم
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم
من آن حرم کز اول خویش را سدِ رهت کردم
تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم
پروانۀ عشق
پروانۀ عشقم من و شمع سحرم نیست
خواهم که زنم بال ولی بال و پرم نیست
از شدت شرمندگی از زینب و عباس
آن گونه شدم آب که دیگر اثرم نیست
عقاب شکسته بال
درست مثل عقابی که تیر خورده پرش
چه پر شکسته میآید، چه آمده به سرش؟
شکستهتر ز پر و بال او دلش باشد
فرار میکند از عمر پوچ و بی ثمرش
به پیشگاه حضرت حر (ع)
ای حر تو دگر حرّ فداکار حسینی
آزاد شدی ز آن که گرفتار حسینی
نفروختی آخر شرف و عزّت خود را
اجر تو همین بس که خریدار حسینی