دسترسی سریع به موضوعات اشعار
نوبر شجر نور
شجر نور، نوبر آورده
بحر توحید، گوهر آورده
آسمان ولایت و عصمت
بهر خورشید، اختر آورده
از این جدایی جان من بر لب رسیده
بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند
از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند
انگار قسمت نیست وصل ما دوباره
در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند
پرستوی پرپر
و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه، پرستوی پرپرش باشی
«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه» هاست
نخواست گم شدهای مثل مادرش باشی