دسترسی سریع به موضوعات اشعار
از رجزخوانی حر شعر دهانش وا ماند
کوفه خاری شد و در چشم جهان بین افتاد
اشک مسلم شد و از بام به پایین افتاد
غم عروسی است که در حال طرب میآید
و به دامادی چشمان وهب میآید
به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
پذیرایی آتش و سنگ
دلم شور میزد که از دور دیدم
دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند
سوارانی از کوفه و غصههایش
که پیغمبر روضۀ یک شهیدند
لب قاسم به نیشکر خندید
چشمهایت حکایتی دارند
که زهیر و حبیب میدانند
شاعران حس ِ ناب شعرت را
اثر عطر سیب میدانند
مسلم برای زینب تو گریه میکند
بالا گرفت بر من دلخون چو کارها
صیّاد من شدند تمام شکارها
بیمایگان به دایه انیسند تا به تیغ
زنگار بسته آینۀ کارزارها
یادش بخیر...
یادش به خیر عطر خوش باغ سیبها
یادش به خیر شهر رسول نجیبها
دلتنگ چشمهای قشنگ توام حسین
بستم دخیل اشک به امن یجیبها