دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پادشاه است فقیری که گدای تو بود

دل بشکستۀ من، کرب و بلای تو بُوَد غرض از خلقت من گریه برای تو بُوَد

به تو و آبرویت، نزد خداوند قسم که همه آبرویم اشک عزای تو بود

درگه عفو

گناهی از تمام کوه‌ها سنگین تر آوردم

عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم

 

من آن حرم کز اول خویش را سدِ رهت کردم

تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم

شراره

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره

 

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×