- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۳۹۶۱
- شماره مطلب: ۹۲۹۰
-
چاپ
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
سرآمد غم هجر، دوری بس است
صبوری صبوری صبوری بس است
رسیدم که با یار صحبت کنم
شه بی سرم را زیارت کنم
نگاهی کنی و نگاهت کنم
اگر اذن دادی، شکایت کنم
به نیزار قلبم جز آتش نبود
سفر رفتی ای دوست، رسمش نبود
تو رفتی و دنیا به من بد گذشت
و هر لحظه هر جا به من بد گذشت
در این روز و شبها به من بد گذشت
خلاصه که آقا به من بد گذشت
نگو گریه کافی است، صبرت کجاست؟
عزیز دلم! سنگ قبرت کجاست؟
چهل روز، یاد تنت سوختم
به یاد زمین خوردنت سوختم
ز داغ به نی رفتنت سوختم
و با کهنه پیراهنت سوختم
همین که دلم سمت گودال رفت
دوباره ز غم، زینب از حال رفت
خبر داری اصلاً که حیران شدم؟
چو موی تو بر نی پریشان شدم؟
پدر مادر این یتیمان شدم
به من شمر خندید، گریان شدم
قدم از فراق تو خم شد حسین
لباس اسارت تنم شد حسین
چه آمد سر خواهرت بین راه
نشستم به پای سرت بین راه
شدم یک تنه لشگرت بین راه
دویدم پی دخترت بین راه
زمین خورد و از قافله باز ماند
ز سنگینی سلسله باز ماند
نبودی و اشکم سرازیر شد
پر و بال من گیر زنجیر شد
حرم، کوچه در کوچه تحقیر شد
ازین غصهها خواهرت پیر شد
غریبانه ماه شبت سنگ خورد
به پیشانی زینبت سنگ خورد
من از شهر کوفه چهها دیدهام
غمی بدتر از کربلا دیدهام
عجب لطفی از آشنا دیدهام
به گوشت رسیده که را دیدهام ؟
کنیز قدیمی من ایستاد
به من نان و خرمای خیرات داد
گذشتیم از شهر در ازدحام
میان حرامی، خطر، ازدحام
نه یکجا که در هر گذر، ازدحام
مرا نیمه جان کرد اگر ازدحام
نگاه همه سوی ما خیره بود
به ذریۀ مصطفی خیره بود
نمیگویم از شام، نامش بد است
شلوغی هر پشت و بامش بد است
سلامش بد است، احترامش بد است
محل یهود، انتقامش بد است
نمیپرسی از حال و احوال من
تو را جان عباس، حرفی بزن
بگو حق زینب که آزار نیست
پریشان شدن، پیش انظار نیست
عبور از هیاهوی بازار نیست
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
در این شهر، غوغای پوشیه بود
ولی دست من جای پوشیه بود
خبر داری از ضعف دردانهها؟
بوی نان که میآمد از خانهها؟
کبودی شلاق بر شانهها؟
پذیرای ما بود ویرانهها
همه دست بسته به پیش عوام
بدون تو رفتیم بزم حرام
شراب و شراب و شراب و شراب
نگاه حزین رباب و شراب
دل سنگ چوب و عذاب و شراب
سرت بود در پیچ و تاب و شراب
فرود آمد و ناگهان خون چکید
خودم دیدم از خیزران خون چکید
ز داغ سرت، مادرت گریه گرد
به اشک دو چشم ترت گریه کرد
به بی تابی خواهرت گریه کرد
چقدر از غمت، دخترت گریه کرد
به او حق بده غم مریضش کند
کسی خواست آنجا کنیزش کند
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
سرآمد غم هجر، دوری بس است
صبوری صبوری صبوری بس است
رسیدم که با یار صحبت کنم
شه بی سرم را زیارت کنم
نگاهی کنی و نگاهت کنم
اگر اذن دادی، شکایت کنم
به نیزار قلبم جز آتش نبود
سفر رفتی ای دوست، رسمش نبود
تو رفتی و دنیا به من بد گذشت
و هر لحظه هر جا به من بد گذشت
در این روز و شبها به من بد گذشت
خلاصه که آقا به من بد گذشت
نگو گریه کافی است، صبرت کجاست؟
عزیز دلم! سنگ قبرت کجاست؟
چهل روز، یاد تنت سوختم
به یاد زمین خوردنت سوختم
ز داغ به نی رفتنت سوختم
و با کهنه پیراهنت سوختم
همین که دلم سمت گودال رفت
دوباره ز غم، زینب از حال رفت
خبر داری اصلاً که حیران شدم؟
چو موی تو بر نی پریشان شدم؟
پدر مادر این یتیمان شدم
به من شمر خندید، گریان شدم
قدم از فراق تو خم شد حسین
لباس اسارت تنم شد حسین
چه آمد سر خواهرت بین راه
نشستم به پای سرت بین راه
شدم یک تنه لشگرت بین راه
دویدم پی دخترت بین راه
زمین خورد و از قافله باز ماند
ز سنگینی سلسله باز ماند
نبودی و اشکم سرازیر شد
پر و بال من گیر زنجیر شد
حرم، کوچه در کوچه تحقیر شد
ازین غصهها خواهرت پیر شد
غریبانه ماه شبت سنگ خورد
به پیشانی زینبت سنگ خورد
من از شهر کوفه چهها دیدهام
غمی بدتر از کربلا دیدهام
عجب لطفی از آشنا دیدهام
به گوشت رسیده که را دیدهام ؟
کنیز قدیمی من ایستاد
به من نان و خرمای خیرات داد
گذشتیم از شهر در ازدحام
میان حرامی، خطر، ازدحام
نه یکجا که در هر گذر، ازدحام
مرا نیمه جان کرد اگر ازدحام
نگاه همه سوی ما خیره بود
به ذریۀ مصطفی خیره بود
نمیگویم از شام، نامش بد است
شلوغی هر پشت و بامش بد است
سلامش بد است، احترامش بد است
محل یهود، انتقامش بد است
نمیپرسی از حال و احوال من
تو را جان عباس، حرفی بزن
بگو حق زینب که آزار نیست
پریشان شدن، پیش انظار نیست
عبور از هیاهوی بازار نیست
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
در این شهر، غوغای پوشیه بود
ولی دست من جای پوشیه بود
خبر داری از ضعف دردانهها؟
بوی نان که میآمد از خانهها؟
کبودی شلاق بر شانهها؟
پذیرای ما بود ویرانهها
همه دست بسته به پیش عوام
بدون تو رفتیم بزم حرام
شراب و شراب و شراب و شراب
نگاه حزین رباب و شراب
دل سنگ چوب و عذاب و شراب
سرت بود در پیچ و تاب و شراب
فرود آمد و ناگهان خون چکید
خودم دیدم از خیزران خون چکید
ز داغ سرت، مادرت گریه گرد
به اشک دو چشم ترت گریه کرد
به بی تابی خواهرت گریه کرد
چقدر از غمت، دخترت گریه کرد
به او حق بده غم مریضش کند
کسی خواست آنجا کنیزش کند