- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۱۳۰۲۱
- شماره مطلب: ۹۲۸۶
-
چاپ
گل صد برگ
گل صد برگِ زیر خاک! ببین
خواهرت از سفر رسیده حسین
آمدم ای غریب مادر من
با قد و قامتی خمیده حسین
بعد یک انقلاب طوفانی
آمدم دل شکسته و زخمی
فاتح شام و کوفه آمدهام
با اسیران خسته و زخمی
میشناسی مرا؟ گمان نکنم
داغ تو پیر کرده خواهر را
سایهای مانده از تنم باقی
شدم آیینه، روی مادر را
دست پر از اسارت آمدهام
میرسانم سر تو را به تنت
پس گرفتم ز دستهای پلید
همۀ پاره پاره پیرهنت
کشته من را دوباره دیدن این
نیزههای شکستۀ گودال
وای یادم نمیرود وقتی
میشدی زیر نیزهها پامال
همۀ نیزههای وحشی دشت
در هوای سرت رقیب شدند
پیرمردان کوفه هم حتی
توی گودال، نانجیب شدند
لشکر زخم خورده برگشتند
هرچه روباه، شیر میگردید
دسته دسته که آمدند آنگاه
نیزهها در تن تو میپیچید
راحت و در کمال خون سردی
پیکرت را هجا هجا کردند
وقت ذبح تو گوشها کر شد
بسکه رقص و سر و صدا کردند
اثر دستهای نامحرم
گوشهایم هنوز سنگینند
دختران تو خوب میدانند
چشمهایم چه تار میبینند
جان طفلان بی گناهت را
از هیاهوی شام در بردم
تا گزندی به رویشان نرسد
چقدر تازیانه میخوردم
زینب و چشمهای نامحرم؟
باورت میشود برادر من؟
آستینهای پاره پاره شدند
بین بازار شام، معجر من
تا همیشه نمیرود از یاد
خندههای یزید و بزم شراب
در کنار سرت به طشت طلا
خوب خوابیده بود طفل رباب
-
نسیم عشق
نسیم عشق وزیدن گرفت در جانها
بهار نور رسیده پس از زمستانها
خبر دهید به فطرس، سر آمده تبعید
دوباره بال بزن بر فراز میدانها
-
رضای حضرت حق هست در رضای حسین
قرار سوتهدلان است کربلای حسین
فضای کوچۀ دل پر شد از هوای حسین
حسین منی طاها به روشنی فهماند
رضای حضرت حق هست در رضای حسین
-
بگید: عمو ابالفضل مشکا رو پر کن از آب
دلواپس منی و حواس من به تو نیست
فریادرس منی و حواس من به تو نیست
دست منو فشردی، سنگ جفام و خوردی
نذاشتی ول بگردم، منو توو راه آوردی
گل صد برگ
گل صد برگِ زیر خاک! ببین
خواهرت از سفر رسیده حسین
آمدم ای غریب مادر من
با قد و قامتی خمیده حسین
بعد یک انقلاب طوفانی
آمدم دل شکسته و زخمی
فاتح شام و کوفه آمدهام
با اسیران خسته و زخمی
میشناسی مرا؟ گمان نکنم
داغ تو پیر کرده خواهر را
سایهای مانده از تنم باقی
شدم آیینه، روی مادر را
دست پر از اسارت آمدهام
میرسانم سر تو را به تنت
پس گرفتم ز دستهای پلید
همۀ پاره پاره پیرهنت
کشته من را دوباره دیدن این
نیزههای شکستۀ گودال
وای یادم نمیرود وقتی
میشدی زیر نیزهها پامال
همۀ نیزههای وحشی دشت
در هوای سرت رقیب شدند
پیرمردان کوفه هم حتی
توی گودال، نانجیب شدند
لشکر زخم خورده برگشتند
هرچه روباه، شیر میگردید
دسته دسته که آمدند آنگاه
نیزهها در تن تو میپیچید
راحت و در کمال خون سردی
پیکرت را هجا هجا کردند
وقت ذبح تو گوشها کر شد
بسکه رقص و سر و صدا کردند
اثر دستهای نامحرم
گوشهایم هنوز سنگینند
دختران تو خوب میدانند
چشمهایم چه تار میبینند
جان طفلان بی گناهت را
از هیاهوی شام در بردم
تا گزندی به رویشان نرسد
چقدر تازیانه میخوردم
زینب و چشمهای نامحرم؟
باورت میشود برادر من؟
آستینهای پاره پاره شدند
بین بازار شام، معجر من
تا همیشه نمیرود از یاد
خندههای یزید و بزم شراب
در کنار سرت به طشت طلا
خوب خوابیده بود طفل رباب