- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۳۸۴۳
- شماره مطلب: ۹۲۷۱
-
چاپ
جملۀ آخر
در پیش من آتش مزن بال و پرت را
خونین مکن جان پدر چشم ترت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش، سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا محسنت را
بابا مواظب باش پشت در، سرت را
ای کاش میشد روضۀ باز و نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پرت را
این جملۀ آخر عزیزم با حسین است:
«با خود مبر در قتلگه انگشترت را»
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
جملۀ آخر
در پیش من آتش مزن بال و پرت را
خونین مکن جان پدر چشم ترت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش، سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا محسنت را
بابا مواظب باش پشت در، سرت را
ای کاش میشد روضۀ باز و نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پرت را
این جملۀ آخر عزیزم با حسین است:
«با خود مبر در قتلگه انگشترت را»